وقتی استاد دانشگاه اهواز بودم…

یادمه بعد از اتمام تحصیلات و همچنین اتمام دوره آموزشی دو ماهه تو سازمان آب و برق شهر و کسب موفقیت تو این دوره آموزی من رو برای اموزش تعمیرات ترانس برق به دانشگاه دعوت کردند دوره آموزشی  پانزده روزه داشتم در نقش یک استاد جوان.

در این مدت کوتاه و در روز های اول حس کردم یکی از دانشجوها یک طور دیگه ای به من نگاه میکنه صحبت هاش با دیگران عجیب بود و اکثرا با لبخند به من نگاه میکرد اون خیلی زرنگ بود و از صحبت هایی که میکرد میتونستم احساسش رو بفهمم ولی من اون موقع نه کام اوت کرده بودم و نه میخواستم وارد جریانی بشم که برام مسئله ساز بشه اون هم توی فضای جمهوری اسلامی. بعد از چند روز وقتی داشتم به خونه میرفتم در مسیر من رو‌ دید و شروع کرد سوال پرسیدن چطور تو این سن دارید تو دانشگاه تدریس می کنید و چند سالتونه و خیلی سوال های دیگه.

من نشستم و با اون کلی حرف زدم تا اینکه گفت میخوام یک چیزی به شما بگم اما نمیدونم شما با شنیدنش چه واکنشی نشون میدید من در جواب گفتم فکر نکنم نیاز به گفتنش باشه حدس میزنم چی هست و متاسفم من نمیتونم چنین چیزی رو بپذیرم و بعد با تعجب از من پرسید از کجا فهمیدید چه چیزی رو میخوام بگم منم گفتم از نگاه کردن هات از طرز حرف زدنت و سوال هایی که میپرسیدی متوجه شدم چه احساسی داری 

و بعد به اون گفتم این احساس رو نسبت به من نداشته باش من در جای مناسبی قرار ندارم که بتونم با تو رابطه داشته باشم ممکنه متوجه بشن و در اون صورت برای هر دوی ما بد میشه و اینکه نگران نباش مطمئنا من این موضوع رو قرار نیست به کسی بگم فقط زمان اشتباهی به من چنین احساسی پیدا کردی اگر جای دیگه ای بود ممکن بود قبول کنم. واقعا برای من سخت بود این حرف ها رو بزنم ولی نمیخواستم برای هر دوی ما مشکل‌ ایجاد بشه از طرفی هم ناراحت بودم چون اون شخص واقعا باهوش و بسیار خوش اخلاق بود. بعد از اون روز بارها همدیگر رو میدیدیم و احساس ناراحتی رو میتونستم در چهرش ببینم و حتی یک بار احساس پشیمانی کردم که چرا اون طور باهاش برخورد کردم و باعث ناراحتیش شدم اخرین باری که اون رو دیدم روز آخر کلاس بود که در آنجا از همه خداحافظی کردم و گفتم خیلی خوشحال شدم ازاشنایی با همه شما امیدوارم مسیر زندگیتون رو پیدا کنید. با نگاه کوچکی که به‌ او انداختم لبخند کوتاه و ملیحی رو در چهرش دیدم که بلافاصله تبدیل به ناراحتی شد. من بعد از اون روز دیگه اون رو ندیدم ولی بارها با خودم گفتم اگر قبول میکردم چی‌ میشد اگر فضا اینقدر ال جی بی تی ستیز نبود چطور‌میشد؟.

 

كنت أعمل كأستاذ في جامعة الأحواز.

أذكر أنه بعد أن أنهيت دراستي واستكملت الدورة التدريبية لمدة شهرين في مؤسسة الماء والكهرباء بالمدينة وحققت النجاح في هذا التدريب، دُعونی إلى الجامعة لتدريس إصلاح محولات الالكهرباء. حصلت على دورة تدريبية لمدة خمسة عشر يومًا في دور أستاذ شاب.

وفي هذا الوقت القصير وفي الأيام الأولى شعرت أن أحد الطلاب ینظر إلي بطريقة مختلفة كانت محادثاته مع الآخرين غريبة وكثيراً ما كان ينظر إليّ مبتسماً لقد كان ذكيًا جدًا وأستطيع أن أفهم مشاعره من کلامه لكن في ذلك الوقت، لم کنت مستکشف هویتی الی الاخرین، ولم أرغب في التورط في موقف قد يسبب لي مشاكل أيضاً في فضاء الجمهورية الإسلامية. وبعد کم يوم، عندما كنت ذاهب إلى المنزل، رآني في الطريق وبدأ في طرح الأسئلة، كيف تقوم بالتدريس في الجامعة في هذا العمر وكم عمرك وأسئلة أخرى كثيرة.

جلست وتحدثت معه إلى ان قال أريد أقول لك شيئا، ولكن لا أعرف كيف سيكون رد فعلك عندما تسمع ذلك، قلت ردا على ذلك لا أعتقد أنه يجب أن تقول انا أعتقد ما ترید تقول وأنا آسف، لا أستطيع قبول ذلك وبعدها سألني باستغراب كيف عرفت ما أريد اقوله و انا قلت، من خلال نظرتک إلي، ومن الطريقة التي تتحدث بها والأسئلة التي تطرحها أفهم ما تشعر به، ثم أخبرته ألا يكون لديه هذا الشعور تجاهي أنا لست في المكان المناسب لأكون في علاقة معك، ربما يكتشفون ذلك ومن ثم يكون الأمر سيئًا الینا. ولا تقلق، بالتأكيد لن أخبر أحداً عن هذا فقط الوقت غير مناسب بالنسبة لي أن تشعر بهذه الشعور تجاهي لو كان هناك مكان آخر، ربما أقبلته. كان من الصعب جدًا بالنسبة لي أن أقول هذه الكلمات، لكنني لم أرغب في التسبب في مشاكل الینا ومن ناحية أخرى، كنت حزينًا لأن ذلك الشخص كان ذكيًا جدًا وکان مؤدبًا جدًا. بعد ذلك اليوم، رأينا بعضنا عدة مرات، وكنت أرى الشعور بالانزعاج في وجهه، وحتى مرة شعرت بالندم لأنني عاملته بهذه الطريقة وسببت له الانزعاج. آخر مرة رأيته فيها كانت في اليوم الأخير من الفصل الدراسي، حيث ودّعت الجميع وقلت إنني سعيد جدًا بلقائكم جميعًا، وآمل أن تجدوا طريقكم في الحياة. من خلال النظرة الصغيرة التي ألقيتها عليه، رأيت ابتسامة قصيرة ولطيفة على وجهه، والتي تحولت على الفور إلى حزن. لم رايته مرة أخرى بعد ذلك اليوم، لكنني قلت لنفسي مرات عديدة ماذا كان سيحدث لو قبلت، ماذا كان سيحدث لو لم يكن الجو معاديًا لمجتمع المیم؟

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *