فلک را سقف بشکافيم و طرحی نو دراندازيم؛ گزارشی از اولين نشست سراسری زنان لزبين ايرانی
يک توضيح: در 19 تا 21 نوامبر 2010، اولين نشست سراسری زنان لزبين ايرانی در حوالی شهر فرانکفورت، با حضور 17 زن لزبين ايرانی از کشورهای آلمان ، هلند، سوئد، فرانسه، انگلستان و ايران برگزار شد؛ آنچه می خوانيد، گزارشی است از مشاهدات و يادداشتهای شخصی من به عنوان يکی از برگزارکنندگان و شرکت کنندگان. به دليل خواست شخصي، اسامی برخی از شرکت کنندگان به صورت مستعار ذکر شده است.
به راه آهن ميرسم. بايد چند نفری را بر دارم و برای رفتن به محل نشست آماده شويم. مهناز از کلن تازه رسيده و دارد از ماشين پياده ميشود. موبايلم زنگ ميخورد. مهتاب و مهوش از برلين رسيده اند و آدرس را ميپرسند. فريدا از لندن ديشب رسيده و در خانه منتظر است. مهناز را تحويل ميگيرم. همديگر را ميشناسيم. در اعتصاب غذايی در دفاع از زندانيان سياسی سال گذشته در برلين همديگر را ديديم. منتظر آيدا از سوئد هستم. همديگر را نميشناسيم، تنها در روند دعوت برای نشست و در فيس بوک از طريق صفحه بارونی ها (barooniHa) پيام هايی را ردو بدل کرده ايم و با گذاشتن نام مستعار بر يکديگر خنديده ايم. از شجاعتش خوشم می آيد. بدون مکث دعوت را می پذيرد؛ بر ضرورت چنين نشستی واقف است. بليت ارزانی را در آخرين لحظه تهيه ميکند تا خرجی بر دوش برگزار کنندگان نگذارد. پس از ساعتها سفر به راه آهن فرانکفورت می رسد. فورا همديگر را می شناسيم. من عکسش را در فيس بوک ديده ام. کوله پشتی کوچکی دارد. به استقبالش می روم، همزمان ميترا از ايران هم سر ميرسد، تنها ميهمان ما از ايران است و پيام آور بسياری از ناگفته ها. با او هم در راه آهن قرار گذاشته ايم. بچه های فرانسه هم ميرسند. آرزو و بيتا را می گويم. بيتا قطارش را از دست داده و کمی ديرتر ميرسد. همه با هم آشنا ميشويم و به سوی خانه ميرويم تا با ديگر ميهمانان برای رفتن به محل نشست به راه بيفتيم.
خنده و بحث فضای خانه را پر کرده. همه حرف ميزنند. انگار با هم سالهاست آشنا هستند. مهتاب و مهوش هم رسيده اند. تلفن زنگ ميزند. شهرزاد از آمستردام و سيا در کلن گرفتار شده اند و هنوز راه نيفتاده اند. پارسا و انيس و پريسا و نفيسه هم در راه هستند. فرزانه و سارا هم از شمال آلمان هنوز در قطارند و نرسيده اند . چند نفری هنوز منتظر آخرين مراحل ويزا و پاسپورت و مرخصی هستند. بچه های کانادا و آمريکا گفته بودند که برايشان مخارج بليط و گرفتن مرخصی سخت است. دوستان ترکيه مشکل پاسپورت داشتند. دوستان اتريش به دليل بيماری و دوستان بلژيک به دليل امتحان و … عذر خواستند. با اين حال حضور اين عده که با شوق رنج سفر را به جان خريده اند نشان از درک ضرورت مبارزه متحد ما عليه هموفوبيا (همجنسگراستيزی) دارد.
راه می افتيم و با برنامه ريزی قبلی تقريبا همزمان با دوستان ديگر به سالن می رسيم. همه سرحال و منتظرند. اتاق ها را با شوخی و گشاده رويی تقسيم ميکنيم. برای شام دور هم جمع می شويم و اولين ديدار به طور غير رسمی آغاز ميشود.
پس از شام به سالن کنفرانس می رويم، کسانی که نمی خواهند در فيلم و يا عکس باشند در زاويه ديگری می نشينند، جز چند نفر بقيه برايشان چنين حضور علنی ای به دلايل متفاوت، خانوادگی و يا سياسی مشکل و يا ناممکن است. و اين خود نمودی از فشار های اجتماعی است که بر ما وارد ميشود. همه ما اين نگرانی را ميشناسيم و آن را درک ميکنيم. به تصميم هر يک از دوستان احترام گذاشته و بر اساس خواسته شان خود را و دوربين هايی که برای مستند سازی اين نشست تهيه شده اند را تنظيم می کنيم.
نشست را با اين جملات آغاز می کنم… صدايم از شوق ميلرزد. می گويم: ” اجازه ميخواهم آغاز اولين گرد هم آيی زنان لزبين و ترانس ايرانی را اعلام کنم و از همه شما به خاطر اعتمادتان و برای پذيرش اين دعوت تشکر کنم. يقين دارم ما در حال نوشتن سطر مهمی از تاريخ همجنسگرايی در دوران معاصر کشورمان و در تبعيد هستيم. اميدوارم در طی امشب و دو روز آينده بتوانيم بحث های جدی و عميقی را به پيش برده و حداقل روابط دوستانه و همياری بين خود را تشديد کنيم تا زمينه ای برای همکاری های آتی باشد.”
و سپس کوتاه در مورد چرايی اين نشست و روند آن و دستور کار و … توضيح می دهم. در عين حال همه ما نقد های جدی به سازمان های موجود مدافع همجنسگرايان داريم و می دانيم که دفاع از زنان لزبين و ترانس در وهله اول از خود ما بر می آيد. گفتمانی جدا از گفتمان مردانه رايج و غالب نياز است. امشب من و شهرزاد قرار است در مورد هموفوبيا در جامعه ايرانی و معضلات زنان لزبين مدخلی بر بحث را آغاز کنيم تا فردا بتوان مفصل به اين موضوعات پرداخت. همه کوتاه خود را معرفی ميکنيم. نام، محل زندگی و اينکه آيا در محيط خود و در بين خانواده علنا زندگی متفاوت خود را زندگی می کنيم يا نه؟
پاسخ ها همه ما را به فکر وا ميدارند. اين نشست چقدر مهم و ضروری است. چقدر وسيعتر می تواند باشد. بايد راه های بيشتری را رفت و بايد چاره انديشيد.
دو نظر مطرح ميشوند. يکی که بر برگزاری مستقل اين نشست بدون حضور مردان همجنسگرا پای می فشارد و معتقد است هر چند ما در مبارزه با هموفوبيا در بسياری از نکات با مردان همجنسگرا منافع مشترک داريم اما در عين حال در مناسبات قدرت و در جامعه مردسالار کنونی لازم است که زنان لزبين در ابتدا رئوس مطالبات خود را جمعبندی کرده و سازمانيابی خود را شکل دهند و با همجنسگرايان مرد به طور موردی وارد اتحاد عمل شوند. نظر ديگری که شهرزاد مدافع آن بود معتقد بود که ما بايستی برای اين نشست نيز مردان گی را دعوت ميکرديم و مبارزه عليه هموفوبيا با همکاری با مردان همجنسگرا گره خورده و جای آنها را در اين نشست نيز خالی می ديد. روند جلسه و فضای حاکم بر آن بر نظر اکثريت جمع و حضور مستقل زنان لزبين و ترانس صحه ميگذارد و همکاری موردی با مردان همجنسگرا را نيز جزيی از برنامه های آتی خود ميداند.
بعد از پايان جلسه افتتاحيه، تولد مهتاب را جشن ميگيريم. کيک و شمع آماده است. موزيک و تبريک و بعد بازی. قهقهه مان با بازی فوتبال دستی بالا ميرود… هورا… يار کشی ميشود… هيجان زده با هم مسابقه ميدهيم. همه در فکر بردن هستيم و در عين حال به هنگام باخت فقط ميخنديم. چه جمع راحت و صميمی ای… داور پپسی گرفته!
بايد پس از بازی گل کوچک در سرمای حياط و در تيرگی شب به اتاق هايمان برگرديم که فردا کلی کار در انتظارمان است. خسته ايم اما خواب را دور ميزنيم. بر سر هر پيچی دوباره جمع می شويم. بحث و گپ و خنده… و در جايی ديگر اشکی و آغوشی که به همراهی گشوده شده.
شنبه 20 نوامبر
در راهروها صداهای خسته و خواب آلود به يکديگر صبح به خير می گويند. خنده چاشنی اصلی گپ های کناری است. برای ادامه جلسه آماده می شويم.
روز شنبه صبح به معرفی مفصل شرکت کنندگان، بيان تجارب شخصی از همجنسگرا هراسی (هموفوبيا) و بيان انتظاراتمان از اين نشست می گذرد.
در دعوت نامه نوشته بوديم: “بار ديگر صحبت از عشقی ممنوع است. صحبت از رابطه های همجنس خواهانه و ما همجنسگرايان است. خاص تر بگوييم، صحبت از ما زنان لزبين است و رابطه هايمان.هر کدام از ما از زمانی که عشقمان به هم جنس را تجربه کرديم، ترس و پنهانکاری جزئی از زندگيمان شد و سايه خود را بر لحظات خلوت ما نيز انداخت.
هر کدام از ما زمانی برای بيرون آمدن از انزوا تلاشهايی را انجام داد تا همراهان خود را بيابد و درد و شادی هايش را تقسيم کند. تا باور کند که استثناء و غير “عادی” نيست.
بسياری از ما دائم مراقب رفتار و گفتار خود بوديم تا مبادا اطرافيانمان از ما رنجيده شوند و به سنن و آداب آنان خدشه ای وارد شود. و در اين بين از خود و آرزوهايمان نيز بايد گذشت می کرديم.
همه ما تلخی نگاه ها و طعنه ها و تحقير های اطرافيان و يا حتی دوستانمان را چشيده ايم. ما اما همچنان دست هايمان در جست و جو بوده اند، جست و جوی جهانی که دگر جنس گرايی ارزش به حساب نيايد . جهانی که در آن گرايش جنسي، نژاد، سن، جنسيت و مليت در آن عامل نابرابری انسان ها نباشند.
ما مقالات به اصطلاح علمي، گزارش های آنچنانی و تفاسير مطبوعات و رسانه های ايرانی را به کرات ديده ايم که در آنها از همجنسگرايان با تحقير و يا به عنوان بيماران نام ميبرند و در عمل آنها را به حاشيه ميرانند.
ما شاهد جرم انگاری عشق به هم جنس در جامعه امان بوده ايم و عواقب ان را که تباهی زندگی بسياری از همجنسگرايان است را هم ديده ايم. آنهايی که به اجبار تن به ازدواج می دهند، خود کشی می کنند و يا با عمل تغيير جنسيت در جست و جوی هويتی “مشروع” جان و روان شان را به تيغ جراحی ميسپارند.
امروز اما بسياری از ما با آگاهی از طبيعی بودن گرايش جنسی امان و با باور حق طبيعی مان برای عشق ورزيدن به همجنسمان در تلاش هستيم تا با همياری يکديگر دريچه ای را به سوی آينده ای فارغ از اين پيش داوری ها و ارزش ها و ضد ارزش های موجود بگشاييم. دريچه ای رو به جهانی که در آن خواهران و دختران ما (و اصولا تمام انسانها ) ترسی از ابراز گرايش جنسی اشان نداشته باشند.
ما برای اولين بار در تاريخ کشورمان، ميخواهيم فصل جديدی را در مبارزه همجنسگرايان ايرانی و به ويژه زنان لزبين در مبارزه عليه هموفوبيا (همجنس گرا ستيزی) بگشاييم. ميخواهيم در يک نشست مشترک ضمن آشنايی از نزديک با يکديگر ، به تبادل تجربياتمان پرداخته و يار و پشتيبان يکديگر باشيم.
ميخواهيم اين حلقه های پراکنده را چون زنجيری به هم وصل کنيم تا بتوانيم بهتر و مقاوم تر در مقابل فشار های جامعه مردسالار و تابو زده مان ايستادگی کنيم.
می خواهيم با هم گفت و گو و چالش کنيم ، جشن بگيريم و پايکوبی کنيم. می خواهيم يکديگر را در اين تنهايی همه جانبه بار ديگر در دنيای واقعی باز يابيم و برای همه دوستان ناديده امان شانه ای باشيم که به آن تکيه کنند تا بتوانند آرزوهايشان را زندگی کنند.”
مهتاب و مهوش از عشقشان به يکديگر می گويند و از مشکلاتشان در محيط کارشان که محيطی مردانه نيز هست. اما آنها تصميمشان را گرفته اند: رابطه شان را پنهان نميکنند… ناملايمات را به جان ميخرند تا راهی باز کنند به سوی جامعه ای انسانی تر و گامی بردارند عليه هموفوبيای موجود.
بيتا از خانواده اش ميگويد که او را آنطور که هست پذيرفته اند، اما انکار نمی کند که هنوز برايش مشکل است که خطر علنی شدن را بپذيرد.
ميترا از ايران از مناسبات مخفی بين زنان لزبين می گويد و آسيب هايی که روابط عاشقانه از چنين پنهانکاری هايی متحمل می شوند.
مهناز از خودش می گويد و اينکه ميخواهد هنرش را در خدمت طرح مسائل زنان لزبين بگذارد و ايده هايش را عملی کند.
پارسا از رابطه عاشقانه اش در ترکيه می گويد و از تهديدات جانی ای که شده و مجبور به ترک ترکيه گشته. از تهديد به مرگ تا هورمون تراپی ای که يک روانشناس در آلمان مقابلش قرار داده… و بحث باز نشده ترانس سکسواليتی بار ديگر در ذهن زنده می شود.
آرزو از گرايشش ميگويد و از اينکه سالها آن را سرکوب می کرده است و اينکه با خواندن کتاب” قدرت و لذت” شجاعت علنی کردن گرايشش را در محدوده ای يافته و زندگيش را تغيير داده.
شهرزاد از عشق ها و روابط نوجوانی اش می گويد و رابطه با مردی که عاشقش بوده و سپس بار ديگر زنی که زندگی او را متحول کرده و او اينبار با مادرش راز دل ميگويد و بر خلاف انتظارش از پشتيبانی مادر برخوردار نگشته و خيلی ها که تا ديروز دوستش داشتند به او متلک ميگفتند يا نصيحت به برگشت…
سيا از هموفوبيا ميگويد و جامعه ايرانی … و از مشکلاتش در يافتن شغل تا پوشيدن لباس مورد علاقه اش … از محدوديت ها و نگاه های کنجکاو و تحقير آميز…
آيدا از زمانی که در ايران بود و اينکه همه راه ها به اين سو بود که به عمل جراحی و تغيير جنسيت تن دهند ميگويند و خرسند است که از ازادی زندگی در سوئد برخوردار است. بر کار آگاهگرايانه بر سر اين موضوع تاکيد دارد.
پريسا از سالها قبل ميگويد که قصد انجام عمل تغيير جنسيت را داشته و به طور اتفاقی اين عمل انجام نميشود و امروز خوشحال است که ميتواند به عنوان يک زن لزبين زندگی کند.
من هم از تجربه سرکوب درونی ميگويم و انکاری که همه ما را در دوره هايی درگير خود کرده… از تصميم علنيت و نگرانی طرح آن با خانواده … از قطع روابط بدون توضيح تا طرد اجتماعی و تلاش برای به انزوا کشاندن سياسی و در يک کلام از نبردی دائم و پيروزی های شيرين و شکست های تلخ…
انيس از دستگيريش ميگويد و عشقی پنهان و روابطی که همه را “در پستوی خانه نهان بايد ميکرد” و از فعاليتش در مقابله با هموفوبيا…
فريدا از فشار های اجتماعی ميگويد و از ضرورت فرهنگ سازی در اين زمينه …
زيبا از يک سو و فرزانه از سوی ديگر هم از روزهايی ميگويند که به گرايش خود واقف بودند اما تعريفی برای آن نداشتند… و نتيجه ميگيرند که کار آگاهگرايانه برايشان ضرورتی مبرم است.
سايه اسکای خواننده رپ ايرانی که در ترکيه به عنوان پناهجو در انتظار انتقال به کشوری امن به سر می برد نيز جلسه را از طريق اسکايپ همراهی ميکند و در صحبتی کوتاه که پس از پخش ترانه برابری صورت گرفت ميگويد که اين نشست بی نظير است و بر چالش با خانواده ها پای ميفشارد.
و همه از انتظار تغيير سخن ميگويند.
همه از آرزوی تغييری حرف ميزنيم که زندگی برای همه ما را در محيط زيستمان آسان تر کند و بتوانيم متقابلا با تابوهای موجود و هر عملکردی که دال بر هموفوبيا و سرکوب همجنسگرايان دلالت داشته باشد مبارزه کنيم. تلاشی جمعی برای دنيايی بهتر.
گروه های کاری را تشکيل ميدهيم تا راهکارهايی برای انتظاراتمان پيدا کنيم. دو گروه کاری تشکيل ميشوند و کار خود را اغاز ميکنند. لاله از هامبورگ هم رسيده است و بلافاصله در گروه کاری شرکت می کند.
نتيجه را بلافاصله به بحث در ميان جمع می گذاريم. همه خسته اند ولی اعتراضی نيست. همه ميدانيم که چنين فرصتی غنيمت است. از هر لحظه اش بايد استفاده کرد.
پيشنهادات سرازير ميشوند…صفحه فيس بوک، انتشار و باز تعريف واژه ها در جهت فرهنگ سازی نوين و مقابله با هموفوبيا. تدارک نشستی ديگر در فاصله زمانی کوتاه، ايجاد سايت اينترنتی با مشارکت جمع . ايجاد گروه های مطالعاتی و …
ميدانم که برای بسيار ی از کارها بنا بر تجربه عملا گامی برداشته نخواهد شد. تجربه سال های طولانی کار سازمانيافته مرا در مقابل بسياری از فضا های هيجان اميز واکسينه کرده است. ميدانم که علی رغم علاقه همه دوستان اما برخی از پيشنهادات هيچگاه جامه عمل به خود نخواهد گرفت… همه نظرات را ثبت ميکنم. همه پيشنهادات جالبند و عملی. سوال اما اين است که آيا ما قادر خواهيم بود در آينده ساز و کارهايی را ايجاد کنيم که ضمن ايجاد تحرک در بين خود ما به کارهای بيرونی ما نيز سرو سامانی بخشد؟
پس از ساعت ها بحث و ريز کردن موضوعات جلسه امروز نيز با شور پايان ميگيرد. شب را با نمايش فيلم “روز تولد” آغاز ميکنيم . فيلم همه را متاثر ميکند. موضوع فيلم عمل های تغيير جنسيت در ايران است. ميدانيم که جامعه با تعاريف دوجنس گونه خود و تاکيدش بر دگر جنس گرايی اجباری زندگی بسياری از انسانها را به تباهی کشانيده است. زندگی “سايه” ،”مصطفی “و “مهتاب” را دنبال ميکنيم. از نشست که بر ميگرديم، به فاصله چند روز با اين خبر روبرو ميشويم:” سايه ترانس سکسوئل ايرانی در تورنتو خودکشی کرد و به زندگی خود خاتمه داد” و اين مهر ديگری است در تاييد ضرورت کار مشترک ما.
پس از فيلم بار ديگر بودمان دور هم را جشن می گيريم. برای بازی فوتبال دستی بايد نوبت گرفت. فرياد های خنده و تکه های شوخی ساختمان را پر کرده. عکس می گيريم… و هر لحظه را با چشمانمان ثبت می کنيم… اولين نشست زنان لزبين و ترانس ايرانی …
روز يکشنبه صبح روز “بارش افکار” است. با نام وبسايت مان آغاز می کنيم. ده ها پيشنهاد خلاق مطرح می شوند. در مقابل مونيتور لپ تاپ نشسته ام و بلافاصله پيشنهادات را چک می کنم. دومين های گرفته شده از دستور حذف می شوند. همه حرفی برای گفتن دارند. مشارکت در تمام سه روز صد در صدی بوده است. هيچکس ساکت نيست. نشست از آن همه ماست.
برای وب سايت نام 6رنگ دات ارگ را به خاطر 6 رنگی پرچم همجنسگرايان تصويب ميکنيم. قرار نشست بعدی را می گذاريم. توافق جمعی بر حضور زنان لزبين و ترانس در نشست بعدی است. قرار است برای امکانات تلاش کنيم تا بتوانيم نشست را گسترش دهيم.
اولين گام برداشته شده است. گام های بسيار در پيش است. زنان بسياری را هنوز نمی شناسيم. هنوز بسياری در خلوت و تنهايی سعی در حل مشکلاتشان دارند. ما برای همراهی آماده شده ايم. بايد که دلها و دست هامان يکی شوند. ما بر سختی های کار واقفيم، دست شما را برای برداشتن اين بار می فشاريم.
من با تجربه ای نو به فرانکفورت بر می گردم. دو ميهمان آخر را نيز تا روز دوشنبه راهی تهران و لندن می کنم. به خانه بر می گردم…خانه از همهمه روز جمعه خالی است.
shadiashadi@gmail.com
———————————————————-
برخی لينک های مفيد از زنان لزيين ايرانی:
www.6rang.org به زودی راه اندازی می شود.
http://www.onemorelesbian.com/
www.shabakeh.de/homo
و در فيس بوک صفحه بارونی ها BarooniHa
http://www.facebook.com/profile.php?id=100001670164748
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.