پای صحبت های هومن خانی پور؛ از سکوت مطلق تا آشکارسازی
هومن خانی پور؛ عکاس، دستیار طراحی صحنه و فعال حقوق همجنس گرایان
گفت و گوی مهرنوش احمدی با هومن خانی پور
یک سال پیش در پنل گفت وگویی که تشکل سیاسی مدنی اتحاد برای سکولار دموکراسی ترتیب داده بود، به حاضران گفتم؛ فوبیا تنها با روبه رو شدن با عاملی که آن را ایجاد می کند درمان می شود. در یک سال گذشته تلاش های زیادی از سوی گروه چلتکه برای ایجاد ارتباط میان کوییرهای ایرانی تورنتو با بقیه ی ایرانیان تورنتو صورت گرفت. شاید همه ی شما خوانندگان فرصت این را نداشته باشید که با یک گی یا لزبین آشنا شوید و مثلاً در کافه بنشینید و از این در و آن در صحبت کنید. به همین خاطر فکر کردم با انتشار گفت وگوی خودم با هومن خانی – سابقاً عکاس خبری و دستیار طراحی صحنه – که به تازگی از طریق ترکیه به کانادا آمده، قدمی در این جهت برداشته باشم.
با هومن خانی پور زمانی آشنا شدم که هنوز در ترکیه به سر می برد. نوشته اش را درباره ی رفتار معموران با همجنسگرایان و ترنس هایی که در شیراز بازداشت شده بودند در وبسایت “ایران در جهان”2 دیده بودم. چند ماه بعد که به تورنتو آمد با هم در قهوه خانه ی “سکند کاپ” در خیابان چرچ قرار گذاشتیم. در همان چند دقیقه ی اول فهمیدم با یک فعال حقوق کوییرها مواجه هستم؛ به حقوق خودش و هم سرشتانش آگاه و حساس بود. از حرف زدن نمی ترسید و طلبکار بود. آرزو می کردم که ای کاش اعضای دیگر جامعه ی “ال جی بی تی” هم مثل او حساسیت خود را حفظ کرده بودند. ولی کمتر کسی بین کوییرها پیدا می شود که بعد از فرار از تبعیض و ستمی که تمام عمر با آن روبه رو بوده بخواهد به عقب برگردد و درباره ی تجربیاتش سخن بگوید. بسیاری از دوستان کوییر که به کانادا آمده اند زندگی تازه ای را آغاز کرده اند و خلاصه ی کلام حوصله و اعصاب این فعالیت ها را ندارند.
از شرایط هومن در ایران پرسیدم:
ـ اوایل سکوت مطلق بود ولی دو سال آخری که من در کار سینما و دستیار طراح صحنه و لباس بودم، چون محیط بازتر بود همکاران فهمیدند که “هومن گی هست”. کسی کاری نداشت، اگر هم مشکل داشت با عکس العمل من روبه رو می شد. چون آزار دیدن فراوان این اواخر من رو به قول معروف جری کرده بود و اگه کسی می خواست حرفی بزنه می زدم کاسه کوزه شو می شکستم. یادم نمی ره یک روز صبح قبل از این که کار رو کلید بزنن یکی از این بازیگرهای معروف به شوخی به من گفت: “هومن دیشب یکی به من زنگ زد فکر کردم تویی.” گفتم: “چرا فکر کردی منم؟” گفت: “آخه آنقدر با ناز و ادا حرف می زد … [سلام، حال شما چه طوره؟ خوبییین؟] گفتم: “من آخه آنقدر با ناز و ادا حرف می زنم؟” گفت: “حالا گیی دیگه یه سری ناز و اداها داری دیگه” بعد منم گفتم: “باشه. حالا طلبت تا بعد.” این یک شوخی بود که بین ما بود، به من هم بر نخورد، تحقیری تو لحنش نبود. خیلی از دوستاش هم گی بودن توی ایران. از اون طرف یه بازیگر خیلی معروف تئاتر که چند تا جایزه برده و من خودم عکاسش بودم و حالا تو سینما با هم همکار شده بودیم خیلی راحت جلوی همه گفت: “اِ، تو هم از کونی هایی؟” تو جمع هم همه می دونستن هومن گی هست. من یک لحظه شوکه شدم و سکوت کردم بعد از چند دقیقه ای که گذشت به خودم اومدم جلوی همون آدم هایی که شنیده بودن گفتم: “اونی که شما می گین معمولاً دوست پسرها و شوهرهای شما از آب در میان. من فقط گی ام. این دو تا خیلی با هم فرق می کنه.” و یک دفعه سکوت مرگی تو جمع برقرار شد، البته من الان این حرفم رو تأیید نمی کنم. چون این خودش یک حرف همجنسگراستیزانه است و اون موقع هم نگاهی که الان دارم رو نداشتم و فکر می کردم باید یک چیزی در جواب بگم. بعد رفتم بیرون. بعد اون دوستی که با هم شوخی داشتیم اومد بیرون ازم معذرت خواهی کرد. بهش گفتم، من که جوابشو دادم. ناراحت نباش. [با هم خندیدیم] ولی من همون ادبیات بدی که اون داشت رو بازتولید کردم و این بده. اگه الان کسی به من چنین چیزی بگه می گم، آره. کونی ام. خیلی ریلکس [باز با هم خندیدیم]. بچه ها از لحاظ روانی خیلی تحت فشار هستند. حتی اگه در جمعی باشی که کسی هم نداند من همجنسگرایم؛ آنقدر کلمات، اصطلاحات و حرف هایی زده می شود که علیه موجودیت من هست که من رو از لحاظ روحی روانی نابود کنه. در این شرایط یا مثل من وحشی بار میاد یا ساکت بار میاد؛ از این جهت که پدرش بفهمه، مادرش بفهمه. این اواخر که داشتم از ایران خارج می شدم یک دعوایی بین من و پدرم پیش آمد. من در تهران زندگی می کردم و پدرم یک روز با یکی از دوستان بسیار متشرعش آمد خانه ی ما. من آن زمان با دوستم هم خانه بودم که در جامعه شناسی و فلسفه فرد بسیار دانشمندی بود. صحبت شد و یک جایی من یک نقل قولی از فروغ کردم. ناگهان این آقا برآشفته شد که “اون زنیکه ی کثیف فاحشه را چرا اسم می بری؟ کسی که رخت خوابش را شعر کرده” و از این حرف ها. فروغ از کسانی بوده که من از شانزده هفده سالگی با شعرهاش بزرگ شدم. شاید اولین کسی که در ایران سر قبرش باهاش خداحافظی کردم فروغ بود. من به احترام سن این آقا دیگر چیزی نگفتم. دوست من شروع کرد با این آقا بحث کردن فلسفی و از علی نقل قول کرد که او هم می گوید “از هر جا که رسید خوبی اش را قبول کنید و بدی طرف را بی خیال شید” یا یک چنین چیزی. یعنی صحبتی که به درد می خورد را باید شنید. خلاصه بحث به درازا کشید و تمام شد. گذشت، تا اینکه من رفتم کرمانشاه خانه ی مادر و پدرم. ماه های آخر اقامت من در ایران بود. پدر این آقا را آورده بود که من را از رفتن پشیمان کند. بعد من نشسته بودم، خون خونم را می خورد و این آقا هم از چشمم جمیعاً افتاده بود. شب بعد از این که خانه را ترک کرد به پدرم گفتم: برای چه این مرد را آوردی که من را موعظه کند؟ این آدم چه کاره هست؟ و خلاصه کلی گلایه کردم. پدرم غیرت دوستیش گل کرده بود و یک دفعه شروع کرد به فروغ فحش دادن. بین صحبت هاش گفت: “با اون برادر مفعولش!” بعد من بهش گفتم: “شما مطمئنی؟ شما باهاش بودی که می دونی مفعول بود؟” مادرم که خیلی عصبی شده بود ما رو به آرامش دعوت می کرد. من فکر می کنم خیلی خوب شد که پدرم فهمید پسر خودش هم مفعول است. چنین پدری را باید ترک کرد.
از او درباره ی وضعیت پناهندگان در ترکیه می پرسم:
ـ خیلی از پناه جویان ایرانی در ترکیه که به خاطر پرونده های سیاسیشان، خصوصاً بعد از سال 88 آمده بودند ترکیه، کارشان گیر افتاده بود و مشکل داشتند، خیلی وقت ها از آنها می شنیدم که: “شماها اذیت نشدید، بچه های لوس و ننری بودید که به خاطر خوش گذرانی خودتان مجبور شدید بیایید بیرون چون نمی توانستید آنجا آن طور که دلتان می خواهد خوش باشید.” خیلی سنگینه. از یک کسی که مثل خود تو موقعیت برابر داره، هر دو یک وضعیت بی حقوقی دارید اونجا، چنین چیزی رو بشنوی. وقتی من آن مقاله در مورد سرگذشت بچه های شیراز که در زندان سپاه گرفتار شده بودند را نوشتم برخلاف انتظارم دیدم دوستان سیاسی در اروپا دارند این مقاله را به طور گسترده منتشر می کنند. چرا؟ فقط به خاطر این که در این نوشته من داشتم به چالشی که حکومت برای گی ها ایجاد کرده بود، اشاره می کردم. چطور مقاله های قبلی که صحبت از جنبه های فرهنگی همجنسگراستیزی است، هیچ کدام توسط این دوستان منتشر نشد، ولی این یکی چون سپاه را زیر سئوال می برد آنقدر مورد استقبال این دوستان سیاسی قرار گرفت؟ چون اهداف آنها را برای مبارزه با حکومت تغذیه می کرد؟ آدم بعضی وقت ها شک می کنه که بازیچه ی این و آن شده. برای همه صدق نمی کنه ولی گاهی این حس رو دارم که کسانی که از ما دفاع می کنند کسانی هستند که با آن حکومت مشکل دارند. هیچ معلوم نیست که با ما آیا مشکل خواهند داشت یا نخواهند داشت. ما می تونیم فقط براشون یک وسیله باشیم.
در آلمان در جلسه ای بچه های گی ما مورد بی احترامی قرار گرفته بودند. آن فردی که مورد خشونت کلامی قرار گرفته بود از نظر سیاسی بسیار هم باسواد است و به نظر من یک چپی درست و حسابی ست. در آن جلسه که در آلمان برگزار شده بود به او اهانت شده بود. نمی تونم تصور کنم که مثلاً من برم آنجا آرایش هم کرده باشم لباس خوشگلم را هم پوشیده باشم، کنار من یک مرد چپی قدیمی که دهه ی شصت کلی در زندان بوده با سبیل کلفت و سر و شکل یک مرد “ماچو” کنار من بنشیند و ما دو نفر بدون این که نگاه کنیم که چه هستیم راجع به معیارهای سیاسیمان بحث کنیم و حرف بزنیم.
ما بچه های فعال در ایران زیاد داریم. بعضی جدیداً از ایران خارج شده اند، بعضی نیز ایران هستند و تا جایی که بتوانند دارند فعالیت می کنند. الان پسر همجنسگرایی که به سن قانونی می رسد ـ 18 ساله می شود ـ به هیچ وجه شرایط فکری و ذهنی اش مثل زمانی که من 18 سالم بود، نیست. به نظر من آگاه تر است. تا جایی که من می شنوم فضا یک مقدار در دانشگاه ها بازتر شده. یعنی در جمع های دانشجویی دوستانه مثل قبل خیلی بد رفتار نمی شه. اون کسی هم که گی هست خیلی سخت و محکم پنهانکاری نمی کنه. مسئله ی دیگه هم این هست که زمان گذشته و اون تهاجم فرهنگی که “آقا” خیلی ازش می ترسید اتفاق افتاده و خوب هم اتفاق افتاده و این فرهنگ باید می رسید به ایران. این اطلاعات داره به ایران می رسه. ممکنه سریع کانال رو عوض کنن که یک چرند راجع به کونی ها نشنوند ولی من خودم که ایران بودم مثلاً یورونیوز فارسی هر از گاهی راجع به همجنسگرایان مطلب داشت، بی بی سی فارسی هر از گاهی دارد، در شبکه ی من و تو مطرح شده. خیلی ها بخصوص در ترکیه از من ایراد می گرفتند که هومن تو چرا دوست داری همه بدونن تو گی هستی. من هم می گفتم کسی که دلش می خواهد نبیند و نشنود به زور باید قضیه را در مخش فرو کرد.
فکر می کنی چطور می توان تغییری در فرهنگ ایجاد کرد و فکر می کنی آشکارسازی چقدر مهم است برای ما؟
ـ به نظر من خیلی مهم است. من واقعاً نمی توانم ارزشش را مقایسه بکنم با این که تو خودت را پنهان کنی و دروغ بگویی. دروغ هم نگویی سکوت کردی، راجع به موجودیت خودت. درست است که بعد از آشکارسازی مشکلاتی پیش می آید. بسته به شرایط فرد و شرایط خانوادگیش دارد.
گفتی همکارانت از گی بودنت خبر داشتند. رفتارشان با تو چطور بود؟
ـ وقتی عکاس خبری بودم، در محیط خبری بسیار همه چیز کوته بینانه بود. یعنی خبرنگاری که باید از همه ی مسائل باخبر باشد که مسئولیت بزرگی را بر عهده اش می گذارد، من بین عکاس ها و خبرنگارها کسی را ندیدم که جرأت کنم به او بگویم، من گی هستم. جو خبری خیلی همجنسگراستیز بود و این خیلی تأسف بار است چون یک خبرنگار شاید نتواند خبر بخشی از جامعه را که مطرود حکومت و جامعه است پوشش دهد، ولی باید بداند که این زندگی های پنهانی در آن مملکت وجود دارد و باید شرم کند اگر نمی تواند حتی در محیط دوستانه با یکی از آن قشر ارتباط برقرار کند. در محیط کار همکاران من تنها چیزی که از من می دونستن این بود که هومن آدم ساکتیه. آنها هر از گاهی دور هم جمع می شدند با دوست دخترها و دوست پسرهایشان ولی هیچ کدام از آنها حتی یک بار به من نگفت؛ هومن بیا خونه ی ما. چون فکر می کردند طرف آدم سردیه دیگه. خوب معلوم بود که وقتی اونها درباره ی روابطشان حرف می زدند من نمی تونستم چیزی از خودم بگم.
با همه ی احتیاطی که من به خرج می دادم یکی از عکاس های مشهوری که سال 88 از ایران خارج شد، پیش از مراسم ناگهان به من گفت: “هومن مثل دوجنسی ها می مونه” بعد من آنقدر ترسیدم که با خودم فکر کردم، “من الان چه حرکتی انجام دادم که اینو گفت؟” و همیشه تو ذهنم بود. بذار یک اعترافی بکنم که تا به حال هیچ جا نگفتم: وقتی موقع انتخابات 88 رسید، من که اصلاً نرفتم رأی بدم، هیچ احساس تعلق خاطری به این مملکت و حکومت و مردمش نداشتم، آنقدر اذیت شده بودم. ولی یادم نمی ره شب انتخابات مثل یک ناظر خیلی فعال داشتم همه چیز رو رصد می کردم. خب من هم با اینکه رأی نداده بودم صبح بعدش که نتیجه ی آراء بیرون اومد از اینکه احمق فرض شدم بهم برخورد و من هم مثل همه عصبانی بودم. تو اون شلوغی ها خب خیلی ها بیرون رفتن، تلاش کردن، شعار دادن، کتک خوردن و کشته شدن. تو اون جمعیت گی ها و لزبین های زیادی هم بودن که می رفتن و خیلی تلاش می کردن، بین مردم بودن، اونجا کسی به کسی نمی گفت، تو آیا گی ای، لزبینی، مردصفتی، زن صفتی و غیره، همه دست به دست هم داده بودن. بعد وقتی آب ها از آسیاب می گذره، دوباره مهم می شه کی کیه و چیه؟
خیلی ها به من گفتن، چرا بیرون نمی آی؟ چرا تو که عکاسی نمی آی عکس بگیری؟ من واقعاً از وقایع ناراحت می شدم و از شنیدن خبرهایی که می رسید غصه می خوردم و گریه می کردم. در جواب می گفتم: فرض کنید این فعالیت سیاسی ما به یک جایی رسید و این آخوندها هم معلق شدند، حکومت هم برانداخته شد، یک حکومت لیبرال تر از این اومد. شما فکر می کنید همونایی که باهاشون میرید تو خیابون ها داد می زنید میان برای توی گی ارزش قائل بشن؟ فکر کردی به همین سادگیه؟ فکر می کنی به همین راحتی به حق و حقوقت می رسی؟ اینها کسایی هستند که بعد از این که همه چیز درست شد می زنن کله ی من و تو رو هم می شکنن و ما باز همون “کونی” هایی هستیم که بودیم برای اینها. حالا میری بیرون یک خانم دستت رو می گیره نجاتت می ده، یه آقایی بهت پناه می ده همه چی داره انسانی می ره جلو. نه. اینجوری نمی مونه. باز هم می شه یک بلایی مثل قبل. دست کم برای من و تو خیلی متفاوت نمی شه قضیه.
برای خانواده ات آشکارسازی کردی؟
ـ ببین من خیلی چیزها رو از دست دادم، خیلی کس ها رو از دست دادم ولی خیلی چیزها رو هم به دست آوردم. اول از همه خودم بودن رو، که خیلی ارزش داره. یعنی گشنه باشم، کنار خیابون افتاده باشم باز هم ارزشش رو از دست نمی ده که خودم هستم الان. من به محض این که اومدم ترکیه به خانواده م اعلام کردم، فقط هم به خانواده نگفتم؛ فک و فامیل و دوست و آشنا، همه ی کسانی که تو فیسبوکم بودند از گرایشم خبردار شدند. [بلند می خندد]
بعضی ها می گن؛ تو اشتباه کردی، تو یکهو شوک بدی به اینها وارد کردی ولی به نظر من حقم بود و حقشون بود. چقدر می شنیدم ازشون که – خصوصاً اون آقای برادر بزرگ- که دوستای تو همه “آباجی اند” (معادل اواخواهر).
چطور می توان با هموفوبیا مبارزه کرد؟
ـ مبارزه ی برابری زن و مرد و احقاق حقوق همجنسگرایان همپای هم حرکت می کنند. در مملکتی که در آن زن ارثش کمتر است، شهادتش در دادگاه ارزش کمتری دارد و بیرون اومدنش از خونه اجازه ی مرد رو می خواد، در مملکتی که وقتی می خوان کسی رو تحقیر کنند از کس و کار مؤنثش اسم می برند و زن ستیزی وحشتناکی که آنجا وجود دارد وقتی من همجنسگرای مرد رو می خوان تحقیر کنند می گویند؛ “اَه اَه، زن است!” و به لحنی می گن که انگار زن بودن خیلی وحشتناکه. چه اشکالی داره من شبیه زن باشم مثلاً؟ مگه زن چیه که من شبیهش باشم خیلی زشته؟ چه چیزی در ذهن مردسالارانه ی تو فکر می کند تو برتری و اگه من شبیه تو نباشم و شبیه زن باشم خیلی زشتم؟ خیلی باعث آبروریزیم؟ بنابر این من فکر می کنم مبارزه رو می تونیم این جوری شروع کنیم که با زن های اون مملکت و برای برابریشون بجنگیم. در مملکتی که زن و مرد از نظر حقوقی برابرند به دست آوردن حقوق همجنسگراها و ترنس ها هم ساده تر می شه. به خاطر این که دیگه برتری ای وجود نداره.
خود ما گی ها ادبیاتی که به کار می بریم غلطه، مردسالارانه است و زن ستیزانه و حتی همجنسگراستیزانه هست. چرا؟ به خاطر این که داریم از الگویی که در کشور ما جاری بوده بی اختیار کپی برداری می کنیم. که مثلاً اگه من – خیلی عذر می خوام بی پرده صحبت می کنم – از دادن لذت می برم مثل زن اون مملکت سخیفم، کمم و اگه من کننده ی ماجرام مثل مرد اون مملکت برترم. ما هم از کلیشه های جاری اون مملکت گرته برداری می کنیم، به همدیگه لقب های زشت، مثل ضعیفه می دیم. که به نظر من خیلی بده و باید سوزوند این ریشه رو.
با هم درباره ی ادبیات ایران حرف می زنیم. او هم معتقد است که بخش بزرگی از ادبیات ایران در رابطه با عشق همجنسگرایانه است. می گوید غزل بیشتر در وصف معشوق مذکر شروع و ساخته شده. می گوید: ما نثر همجنسگرایانه داریم. البته بعضی معتقدند ما بعد از اسلام پدوفیلیای بسیار وحشتناکی هم داشته ایم که نام همجنسگرایی رو هم امروزه خراب کرده و این رو سیاحان خارجی که به ایران می اومدن نوشتن و در نوشته هاشون ایرانی ها رو خیلی تقبیح کردند. بعد از مشروطه وقتی روشنفکران ما با شماتت های غربی ها مواجه شدند این ها شروع کردند از خودشون دفاع کردن و به قولی آبروداری کردن برای مملکتشان و خواسته یا ناخواسته زدند ریشه ی فرهنگ همجنسگرادوست کشور را هم نابود کردند. آنها بسیار همجنسگراستیز بودند. فقط برای این که می خواستند اون انگ بچه بازی رو از ایرانی اون زمان بردارند. من این رو شنیدم و همینطور شنیدم که می گویند ما بچه بازی زیاد نداشتیم. من شخصاً نمی تونم این رو قبول کنم. ما به دلیل این که به طور تاریخی و بخصوص بعد از اسلام جداسازی جنسیتی داشتیم رفتارهای همجنسبازانه زیاد داشتیم که این مسئله چهره ی همجنسگرایی رو بیش از پیش خدشه دار کرده به طوری که مشکلات یک همجنسگرا در این جامعه گم شده. من به همین خاطر یک زمانی خیلی بایسکسوال فوبیا داشتم [می خندد] و هنوز هم در رابطه با ایران این اعتقاد رو دارم که ما توی ایران تا این حد مرد بایسکشوال نداریم. می بخشی من دائم سنگ گی ها رو به سینه می زنم، چون من از زندگی لزبین ها زیاد خبر ندارم.
پس از آن به درخواست هومن ضبط صوت را خاموش می کنم که بیشتر با هم صحبت کنیم.
مهرنوش احمدی- شهروند
منبع: http://www.shahrvand.com/archives/47675
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.