از فراساختارگرایی تا جنبش های رهایی بخش پست مدرن- بخش اول:

 از فراساختارگرایی تا جنبش های رهایی بخش پست مدرن-بخش اول:

مهرنوش

همانطور که از نامش برمی آید رهیافتی است که با ساختار میانه ی خوبی ندارد. این طرز نگرش در نیمه ی دوم قرن بیستم، در جواب کمبودها و تضادهایی که ساختارگرایی دوران مدرن در خود داشت در عرصه های مختلف جامعه شناسی و تاریخ نگاری (فوکو)، زبانشناسی (دریدا)، فلسفه ی سیاسی و اجتماعی (لیوتار) روانشناسی (دلوز) پدیدار شد. مشغله ی اصلی این رهیافت در واقع متزلزل کردن ساختارهای فکری، زبانی، هنجارها و مفاهیمی است که از طرف ساختارگرایان و عموم جامعه مسلم فرض می شوند. و تبدیل کردن مفاهیم کلیدی برساخته از فرهنگ ها و گفتمان های غالب به موضوعات قابل بحث است. از جمله ی اینها می توان به مفهوم قدرت، سیاست، جامعه، جنسیت، مفهوم روشنگری، دانش و دموکراسی اشاره کرد. تفکر فراساختارگرا از ذات گرایی دوری می کند و بسیاری از پدیده ها که تا به امروز از طرف دانشمندان ذاتی معرفی می شدند را اموری فرهنگی و برساخته از مناسبات مبتنی بر قدرت و معطوف به “حقیقت” حاکم بر ذهنیت ها می داند.

ژاک دریدا یکی از مهم ترین چهره های این دوره که اولین بار کلمه ی Deconstruction که به ساختارشکنی و شالوده شکنی ترجمه شده را معرفی کرد، نقد خود را متوجه مدرنیته در حوزه ی زبانشناسی و نشانه شناسی ساختارگرای فردیناند دوسوسور می کند؛ دریدا وجود ساختار دو وجهی دال و مدلول را که معادل ویژگی آوایی نشانه و مفهوم است رد می کند و معتقد است مفهوم از صورت یا مدلول از دال جدا نیست.

mfaithnowبه همین شکل نقد دريدا به متافزيك غربي اين است كه انديشه فلسفي ـ علمي همواره زنداني عناصري دو قطبي بوده است كه در ذهن خود آفريده و بعد پنداشته است كه واقعيت دارد. «در متضاد‌هاي سنتي فلسفي ما نه با همزيستي مسالمت آميز واژه هاي متقابل، بلكه با سلسله مراتب قهرآميزي روبه ‌رو هستيم كه در آن يكي از دو واژه از جهت ارزشي يا منطقي يا از جهت‌هاي ديگر بر ديگري تسلط دارد و در جايگاهي برتر نشسته است .»(حقیقی،1379؛56) انديشه ی متافيزيكي هرگز نتوانسته است خود را از بند اين زندان برهاند: بد در برابر نيك، نيستي در برابر هستي، غياب در برابر حضور، نادرست در برابر درست، دروغ در برابر حقيقت، تمايز در برابر همانندي، ایده در برابر ماده، جسم در برابر روح، مرگ در برابر زندگي، زن در برابر مرد، طبيعت در برابر فرهنگ، نگارش در برابر خواندن، نوشتار در برابر گفتار و… اين دو قطب هرگز، براي خود، به گونه‌اي مستقل و «قائم به ذات» وجود نداشته‌اند. حتي در تقابل گوهر/شكل ظهور ما گوهر را با ارجاع به شكل ظهور مي شناسيم. نظام های معرفتی بر این فرض بنا شده اند که بین واقعیت های عینی روابطی وجود دارد که از راه قیاس و استنتاج می توان به آن روابط دست یافت و از آن طریق به جوهر، ذات و مفهوم کلی پی برد؛ بنابر این از طرفی دوگانگی و جدایی دال و مدلول، گوهر و شکل همواره حاکم بر این نظام های ساختارگرا بوده و از طرفی این نظام ها بر پایه ی ساختارهای مفهومی غیر قابل انعطاف استوار است؛ همه ی نشانه ها اشاره به یک حقیقت کلی می دهند و فعالیت ساختارگرایان تعمیم دادن همه ی اتفاقات و داده ها و نشانه ها به یک حقیقت کلی است در حالی که از نظر فراساختارگرایان نشانه ها به هیچ حقیقت مجزایی اشاره ندارند و می توانند معانی مختلف بپذیرند؛ به عبارتی جایگاه لغزنده ای در متن بازی می کنند. در این حالت خواننده نقش بسیار مهمی در معنی بخشیدن به نشانه ها دارد یعنی خوانش متن خود یک نوع تولید ادبیست. پساساختارگرایی تأکید بر دال ها و نشانه ها دارد؛ از نظر آنها، مطالعه باید بدون پیش فرض و تلاش برای ایجاد ارتباط بین داده ی جدید به حقیقت کلی “از پیش فرض شده” که خود حاصل دانش گذشته است انجام پذیرد.

در همین راستا فوکو؛ یکی دیگر از چهره های سرشناس پساساختارگرا، نظام معرفتی و نظری غربی را به کلی زیر سؤال می برد و دانش را بخصوص در حوزه ی علوم انسانی وابسته به قدرت می خواند. این دانش در طی زمان در پی حادثه ای پشت حادثه ی تاریخی دیگر وغلبه ی گفتمان هایی بر گفتمان های دیگر و همه گیر شدنشان و سلطه شان بر فضای گفتمانی سرچشمه می گیرد؛ دانش و قدرت همواره دوشادوش یکدیگر حرکت کرده اند (فوکو).

کلید واژه فوکو قدرت است ،قدرت از نظر وی قبل از هر چیز مولد است ،قدرت مولد دانش است و دانش به شدت در تولید بدن ها وذهن های مطیع دخالت دارد. گفتمان اصطلاحی است که فوکو برای توصیف نظام دانش شبه علمی خود به کار می برد،اگرچه گفتمان ها خود را ارائه دهنده ی واقعیت عینی نشان می دهند ،اما آنها در  حقیقت موضوعات دانشی را که نمایش می دهند واقعی می سازند به عقیده فوکو ،دانش در بر دارنده ی ادعاها و گزاره هایی است که در نهادهای رسمی اظهار می شوند(دانش،1385؛39) فوکو سوژه (گفتمان، قدرت؛دانش) را به ابژه (مورد نقد و بررسی) تبدیل می کند؛ به این معنی که گفتمان های گوناگون قالب را که به عنوان حقیقت محض پذیرفته شده اند و از وارد شدن گفتمان های دیگر در عرصه ی اجتماعی جلوگیری می کنند و همچون یک مه سنگین بر هوای  روشن ذهن پویا سایه می افکند، از طریق پیگیری دقیق آنها در اتفاقات پراکنده ی مهم تاریخی (تبارشناسی و دیرینه شناسی) به چالش می کشد؛ آنها را از تمامیت، ذاتی بودن، ثابت بودن تهی می کند و به موضوعات مورد بحث تبدیل می کند. فضای تفکر آلوده به مجاز و حقیقت و یقین را با “تردید” به ذهنی شفاف و خالی از پیشفرض بدل می کند. ذهنی که قادر است به معنی واقعی خود را زیر سؤال ببرد، شرایط زمانی و مکانی ای که در آن واقع شده را دریابد و بدون مدد گرفتن از فراروایت های زنگارگرفته ی تاریخی که خود را جهانشمول می پندارند ابتکار عمل را در “اکنون” به دست بگیرد.

فوکو  در مصاحبه ای در سال 1357 می گوید که قدرت از نظر من چیزی نیست که نتوان بر آن غلبه کرد بلکه هدف تمام تحلیل های من برای آن است که نقطه  ضعف قدرت را بشناسم و نشان دهم که از چه نقطه ای می توان به ان حمله کرد. از نظر فوکو قدرت چیزی نیست که در دست یک فرد یا طبقه یا نهاد خاصی متمرکز گردد بلکه در کل جامعه پخش شده است به همین سبب مقابله با قدرت نیز باید در حوزه های پراکنده جامعه صورت گیرد. برهمین اساس، روشنفکر مورد نظر فوکو کسی نیست که به نام ارزش های عام و جهانی عمل کند بلکه کسی است که در حوزه های خاص کار و زندگی خود (مثل خانواده، بیمارستان، دانشگاه و روابط جنسی)مبارزه می کند ولی با روشنفکران حوزه های دیگر نیز ارتباط برقرار می نماید. بدین ترتیب فوکو روشنفکر خاص را به جای عام می نشاند.(بزرگی،1375؛83)

 postmodern_ecological_art

فوکو در مواجهه با قدرت به “دیرینه شناسی” و “تبارشناسی” روی می آورد. در دیرینه شناسی فوکو می کوشد تا گزاره های انسان محور از گفتمان را طرد کند زیرا به نظر او اینها یک سوژه بنیانگذار را به عنوان منشاء گفتمان مطرح می کنند که عامل تداوم و هویت آن نیز محسوب می شود، در حالی که چنین سوژه ای وجود ندارد. او همچنین به فرآیندهای تولید گفتمان اشاره می کند که در طی فرآیندهایی برخی گفتمان ها ممنوع یا سرکوب و برخی دیگر پذیرفته می شوند و در طی فرآیندی که اراده معطوف به حقیقت نامیده می شود گفتمان های درست بر غلط ترجیح داده می شود . هدف فوکو کشف قواعدی است که در تعیین گزاره ها به عنوان درست و غلط نقش دارند.(حسینی زاده1383؛186) «تبارشناسی از رویدادها، انحرافات کوچک، خطاها، ارزیابی‏های نادرست و نتیجه‏گیری‏های غلطی سخن می‏گوید که به پیدایش آنچه برای انسان ارزشمند است، انجامیده‏اند.آنچه در بنیاد دانش نهفته است، حقیقت نیست، بلکه تنوع رویداد است.تبارشناسی آنچه را تاکنون یکپارچه پنداشته شده متلاشی می‏کند و ناهمگنی آنچه را همگن تصور می‏شود، برملا می‏سازد. (نصری،1385؛20)

نظریه پردازان فلسفی – اجتماعی همچون لیوتار، که او را پدر پست مدرنیسم می خوانند و کتاب “وضعیت پست مدرن” وی را انجیل یا مانیفست پست مدرنیسم نامیده اند نیز این رهیافت را لحظه ی ناباوری به روایت های کلان مدرنیته مانند دیالکتیک روح، آزادی کارگری، جمع آوری ثروت و جامعه ی بی طبقه تعریف می کند.(لیوتار،1979،ترجمه نوروزی،1381؛53-54) لیوتار ضمن رد روایت های کلان، سوژه عقلانی و نفی حقیقت قابل کشف، معرفت را سازه ای اجتماعی و محصول عبارت های زبانی و ادعای کشف حقیقت را دستاویزی متافیزیکی برای مشروعیت بخشیدن به سلطه مدعیان می داند.( فانی، 83؛68) منظور وی از فراروایت، روایت های مسلطی هستند که برای توجیه فعالیت ها، نهادها، ارزش ها و اشکال فرهنگی به کار می بریم. این فراروایت ها یا نظریات کلان از ایدئولوژی های تمام عیاری مانند مارکسیسم، سوسیالیسم، فاشیسم، لیبرالیسم و… گرفته تا نظریات کم دامنه مانند مهندسی اجتماعی یا خط مشی اقتصادی را شامل می شود. لیوتار معتقد است که آفرینندگی و تنوع سبک زندگی اجتماعی انسان به قدری است که هیچ گونه فرا زبان یا فرا روایت نمی تواند درباره صحت آن داوری نماید و هرگونه تلاش برای تحمیل هر یک از این ها به جامعه ضرورتاً سرکوب، بی عدالتی و به حاشیه راندن افرادی که در آنها نمی گنجند می شود و کاهش اجتناب ناپذیر تنوع و خلاقیت را موجب می شود. در وضع پست مدرن آنچه جایگزین فراروایت می شود داستان هایی با اعتبار محلی اند که ویژه تاریخ و جغرافیای معین می باشند.(مشکینی، 1386)

 

منابع:

فانی حجت اله، 1383، دلالتهای تربیتی دیدگاه پست مدرنیستی لیوتار و نقد آن، فصلنامه نوآوریهای آموزشی ،سال سوم ،ش 9

لیوتار ژان فرانسوا، وضعیت پست مدرن،1979، ترجمه حسنعلی نوروزی، تهران :گام نو1383

نصری قدیر، 1385، مطالعات پایه: پست مدرنیسم ومطالعات راهبردی: الزامات روش شناختی، مجله مطالعات راهبردی، ش31

حقیقی شاهرخ، 1379، گذار از مدرنیته؟ نیچه، فوکو،لیوتار،دریدا، تهران: آگاه

بزرگی وحید،1375، پسانوگرایی:دریدا، فوکو و لیوتار، مجله اطلاعات سیاسی-اقتصادی، ش 111-112

نش کیت، 1385، جامعه شناسی سیاسی معاصر(جهانی شدن، سیاست و قدرت) ترجمه محمدتقی دلفروز، تهران: کویر.

حسینی زاده، سید محمد علی، 1383، نظریه گفتمان و تحلیل سیاسی، فصلنامه علوم سیاسی، سال هفتم، ش

مشکینی نصری، 1386، پست مدرنیسم و مطالعات راهبردی؛ الزامات روش شناختی، برگرفته از سایت:

  15,03, 1392 http://www.humanitiesportal.com

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *