از همجنسگرایی پسرم فرار نکردم، با آن روبهرو شدم
گفتوگو با خدیجه مقدم، کنشگر مدنی
خدیجه مقدم – کنشگر مدنی
خدیجه مقدم در ایران به «کارآفرین نمونه» شهرت داشت و «فعال محیط زیست». اولین بار او را زمانی دیدم که آشپزخانهای در جنوب شهر تهران راه انداخته بود و داده بود دست زنان خانهداری که تنها کاری که خوب بلد بودند آشپزی بود. دستی هم بر آتش «جنبش زنان» داشت و پرکار بود و مشغول.
حالا اما، نقشی دیگر هم به فعالیتهایش اضافه شده است. مهمانان جشن تولدی در کرمانشاه به اتهام همجنسگرایی بازداشت شدند، و او یک لحظه تلفنش را زمین نگذاشت؛ با هر رسانهی خبری و هر روزنامهنگاری که میشناخت تماس میگرفت تا خبر در میان انبوه خبرهای سیاسی از چشمها دور نماند. مدام میگفت: «این بچهها تنهایند، هیچکس را ندارند.» یکتنه میخواست برای همهشان مادری کند.
این بار خدیجه مقدم، در گفتوگو با «تابلوی زنان»، از خودش و زندگی شخصیاش میگوید، از اشکهایی که در خفا ریخته و فریادهایی که حالا بر زبان دارد. خدیجه مقدم، از خودش میگوید، از پسر همجنسگرایش، و از دشواریهای مادری کردن برای او.
خانم مقدم، چه زمانی با این واقعیت مواجه شدید که پسرتان همجنسگرا است؟
وقتی یاور دانشجو بود، خودش فهمید که تفاوتهایی با پسرهای دیگر دارد. البته همان موقع که بچه بود، من متوجه تفاوتهای یاور با پسرهای دیگر شده بودم، نه تفاوت فیزیکی بلکه تفاوت احساسی. حس میکردم خیلی بچهی لطیفی است. مثلاً بازیهایی را که پسرهای دیگر میکردند دوست نداشت، معاشرتهایش متفاوت بود. و کمی بعدتر کتابهایی میخواند تا بدنش را بشناسد. آن زمان متوجه شدم که خودش هم دچار بحران هویت جنسی است و طبیعی است که کنجکاوتر شدم. با دوستدخترش هم قطع رابطه کرد. خودش هم خیلی تلاش داشت که مثل بقیه باشد ولی چون مثل بقیه نبود طبیعتاً تلاشهایش هم موفقیتآمیز نبود.
یعنی چه که «مثل دیگران نبود»؟
پسربچهها بیشتر بازیهای پسرانه مثل فوتبال، کشتی، و بوکس را دوست دارند، و او در دوران بچگیاش با آنها بازی نمیکرد. اوایل فکر میکردم به تقلید از خواهر بزرگترش بازیهای دخترانه میکند. بعدتر، وقتی کتاب موج سوم الوین تافلر را میخواندم، به موضوعی برخوردم که مطلبی بود با این مضمون که، اگر کرهی زمین جایی برای زندگی انسانها نداشته باشه چه باید بکنیم؟ کجا را باید برای زندگی انتخاب کنیم؟ یک بار که با پسرم و پسرخالهی همسنش در سفر بودیم، از آنها سؤال کردم که اگر کرهی زمین آنقدر شلوغ شد که دیگر جایی برای زندگی نبود، دوست دارید کجا زندگی کنیم؟ پسرخالهاش بلافاصله گفت که دوست دارد برود در ستارهها و جنگ ستارگان راه بیندازد. ولی یاور گفت: «دوست دارم به قعر اقیانوس بروم و با ماهیها و جانداران و گیاهان دریایی زندگی کنم و زندگی آرامی داشته باشم.» منظورم این است که با پسرهای همسن و سال خودش تفاوت زیادی داشت. کتابهایی هم که برای خواندن انتخاب میکرد با همسن و سالهای خودش متفاوت بود. وقتی بزرگتر شد گاهی با او در این زمینه صحبت میکردم. بعد مدتی، با در نظر گرفتن رفتارهایش و همینطور دوستانی که انتخاب میکرد، متوجه شدم که حدس من درست بوده و پسر من یک مرد همجنسگرا است.
دوستانش چه ویژگیای داشتند که در به قطعیت رسیدن شما اینقدر تاثیر گذاشتند؟
به هر حال پسرهایی که این ویژگی را دارند به لحاظ طرز لباس پوشیدن، رسیدگی به بدنشان، و حتا آرایش کردنشان با بقیه متفاوت اند. برای من خیلی ناراحتکننده بود که میدیدم جامعهی اینها خیلی کوچک است و پسرم در این جامعهی کوچک نمیتواند دوستی پیدا کند که از نظر فرهنگی مثل خودش باشد. آنها گروهی بودند که تنها معیار دوستیشان گرایش جنسی آنها بود. خب، برای من ناراحتکننده بود که دایرهی دوستان جدیدش مثل قبل نیستند. البته نمیخواهم ارزشگذاری کنم، ولی به هر حال سطح زندگی و خانوادگی افراد با هم فرق دارد.
خدیجه مقدم
عکس – جواد منتظری
از اولین باری بگویید که به عنوان یک مادر و فرزند نشستید و از گرایش جنسیاش حرف زدید؟ آن زمان یاور چند ساله بود؟
فکر میکنم حدوداً ۲۰ ساله بود. به او گفتم: «من تو را همینگونه که هستی دوست دارم و به تو احترام میگذارم. برای من مسئلهی جنسیتت مهم نیست. برای من فقط مهم این است که دوستانت چه کسانی هستند و چقدر برای داشتن زندگی بهتر تلاش میکنی.» میدانید، تعدادی از دوستانی که اطرافش بودند گرایش به مواد مخدر داشتند، و من از دیدنشان رنج میبردم. البته اکثر آنها به دلیل افسردگی ناشی از طرد شدن از سوی جامعه به سراغ مواد مخدر یا الکل میرفتند. متأسفانه بیشترشان درسشان را هم نیمهکاره میگذاشتند. پسر من رتبهی خیلی خوبی در کنکور سراسری داشت و پسر درسخوانی بود. ولی وقتی درسش را ول میکرد و دائم با این بچهها بود، من رنج میبردم. روزی به او گفتم: «من نگران گرایش جنسی تو نیستم، نگرانی من این است که تو بین این دوستانت با مشکلاتی از این قبیل غرق شوی.»
خانم مقدم، شما خیلی راحت میگویید که گفتهاید گرایش جنسی پسرتان برایتان مهم نیست. ولی قاعدتاً شما هم در همان جامعهی ایران رشد کردهاید و با همان فرهنگها و سنتهای ایرانی کنار آمدهاید و سالها آنجا بودهاید. ما همه میدانیم که، نوع نگاه و تلقی بخش عمدهای از مردم ایران به گونهای نیست که به راحتی بخواهند با گرایش جنسی فرزندشان به این راحتی کنار بیایند. در ایران بسیاری از مادران به محض پسردار شدن به آینده، به عروسشان، و به نوههایشان فکر میکنند. شما به هیچکدام از اینها فکر نمیکردید که به این راحتی به او گفتید که نگران گرایش جنسیاش نیستید؟
خب، راستش به این راحتی هم نبود. من خیلی غصه خوردم، به خاطر این که میدانستم زندگی سختی در پیش خواهد داشت. اساساً اقلیتها زندگی سختی دارند، اقلیتهای جنسی زندگی سختتری. ولی این که خودش چرا مثل پسرهای دیگر نیست مرا آنقدر غصه نداد. چون آنقدر سختی کشیدهام و آنقدر فراز و نشیب داشتهام که وقتی اتفاقی در زندگیم میافتاد به این فکر میکردم که مگر من چه فرقی با بقیه دارم؟ چرا من نه؟ البته من خیلی مطالعه کردم. مثلاً مجلهی «چراغ» را به صورت اینترنتی آبونمان شده بودم. با توجه به حالات روحیاش، جستوجو میکردم و مطالبی را برای آشنایی بیشتر با او میخواندم. وقتی فهمیدم بیش از ده درصد هر جامعهای را اقلیتهای جنسی تشکیل میدهند، با خود گفتم چرا من نه؟ چرا پسر من نه؟ اصلاً به پسرم به چشم یک بیمار نگاه نکردم.
با این حال، میدانستم که پسرم در ایران با زندگی دشواری روبهرو خواهد بود. منتظر بودم که درسش تمام شود و او را از ایران خارج کنم. مشخص است به همین راحتی که الآن صحبت میکنم نبود. روزها برای این ماجرا اشک ریختم. حتا برای لباس پوشیدنش در داخل خانه مشکل داشتیم، چرا که به لباسهای رنگی و روشن تمایل داشت. من خودم سعی میکردم در سفرها برایش با توجه به علاقمندیهایش لباس بخرم ولی از طرف خانوادهی خودم مورد انتقاد و اعتراض قرار میگرفتم که یاور به اندازهی کافی لباس دخترانه میپوشد، چرا تو بیشتر ترغیبش میکنی؟ من میگفتم چه اشکالی دارد، این لباس خوشحالش میکند؛ مگر لباس دختر و پسر دارد؟ من روی خودم در این باره کار میکردم و البته یاور هم با آبونه کردن من در مجلههای مختلف در این باره دانش مرا بالاتر میبرد.
واکنش همسرتان به این موضوع چه بود؟
همسرم خیلی مقاومت کرد. (میخندد.) وقتی به آن دوران فکر میکنم، به خودم میگویم که چه آدم پوستکلفتی بودهام، چون که باید یکتنه جلوی همسرم و دخترم میایستادم، جلوی خانوادهام میایستادم که کسی نگاه چپ به پسرم نکند، نگاه تحقیرآمیز به او نداشته باشد. مثلاً او دوست داشت گوشواره داشته باشد، که آن دوره متداول نبود. برای کوچکترین مسئلهای باید کلی انرژی صرف میکردم.
همسر شما فرد تحصیلکردهای است، و قاعدتاً باید به لحاظ علمی هم با این مسئله کنار بیاید؛ پس چرا همچنان مشکل داشت؟
فکر میکنم مواجهه با این مسئله برای مردان سختتر است. اگر دخترشان گرایش به دختر داشته باشد، یعنی تمایلات پسرانه داشته باشد، شاید برای یک مرد قابل تحملتر باشد. وقتی مسئلهی مردانگی برای مردان خدشهدار میشود هضم کردنش سخت است. تا مدتی من و پسرم این مسئله را از همسرم پنهان میکردیم. تا این که بینمان مشکلی پیش آمد و پسرم خانه را به قهر ترک کرد. آن زمان برای اولین بار با همسرم صحبت کردم و او را پیش روانپزشک پسرمان بردم. پیش از آن خودم دیدارهای زیادی با روانپزشک داشتم و او برای من توضیح داده بود که ریشهی ماجرا چیست و این یک مد نیست.
فکر میکنم همسرم در ابتدا برداشتهای اینچنینی داشت که مقاومت میکرد و با خودش میگفت که این یک حس واقعی نیست و پسرمان اشتباه میکند. یا شاید دوستانش سبب میشوند او اینطور فکر کند و این مسئله به او القا میشود. برای همین میخواست یاور را از دوستانش دور کند تا شاید به روزهای قبل برگردد. طبیعی بود که نمیتوانست تحمل کند. ولی وقتی مشکلات بزرگتری بین پسر و همسرم پیش آمد (که دوست ندارم دربارهاش صحبت کنم)، با همسرم صحبت کردم و گفتم همین است که هست، و باید این مسئله را بپذیریم. بعد از صحبت با روانپزشک، ظاهراً به سختی با این مسئله کنار آمد، ولی همین ماجرا او را بیمار کرد و روزهای سختی را گذراند.
همسرم تا مدتها نمیتوانست رابطهی خوب و سالمی با یاور داشته باشد. اما وقتی از ایران خارج شدیم بهتر توانست این قضیه را تحمل کند. یک سال است که همسرم از ایران خارج شده؛ در این مدت سعی کردهام این دو را دوباره با هم آشنا کنم و تابوی ذهنی همسرم را بشکنم، به او بفهمانم که وقتی میپذیرد که پسرش همجنسگرا است پس باید بپذیرد که پسرش پارتنر داشته باشد. خوشبختانه پارتنر پسرم انسان شایسته و باشخصیتی است. اولین بار که میخواستم پارتنر پسرم را به خانه دعوت کنم یاور میگفت که میترسد و نمیخواهد که این تقابل صورت بگیرد. ولی من گفتم که بالأخره باید از یک جایی شروع کنیم، و اگر میگوییم که بعضی هوموفوبیا دارند، از همجنسخواهان هراس دارند، ما باید این هراس را از خودمان دور کنیم. پس ایشان را بدون پسرم برای ناهار به خانه دعوت کردم. خوشبختانه همدیگر را پذیرفتیم و این رفتوآمد ادامه پیدا کرد.
اتفاقاً همین هفتهی گذشته به منزل پسرم و پارتنرش رفته بودیم. در راه بازگشت صحبت میکردیم که چرا در ایران اجازه نمیدهند که همجنسگراها زندگی آزاد و سالمی داشته باشند؟ چرا که وقتی آزاد باشند، حق انتخاب دارند و میتوانند رفیقی مناسب خودشان انتخاب کنند و به بالندگی برسند. اکنون این دو باعث افتخار من هستند چون بسیار با احترام و سالم و پویا در کنار یکدیگر زندگی میکنند.
تلقی من این است که وقتی میگویید که با خارج شدن پسرتان از ایران، همسرتان این ماجرا را پذیرفت، بخشی از پذیرش به خاطر عوض شدن فضای اجتماعی است. جامعه است که میتواند فرد یا گروهی را تحقیر و سرزنش کند.
دقیقاً، به موضوع درستی اشاره کردید. من فکر میکنم نود درصد این مقاومت به خاطر جامعه بود. به هر حال، پدر و مادر فرزندانشان را با بچههای دیگر مقایسه میکنند و این مسئله در جامعهی ایرانی به اشتباه باعث خجالت میشود، برای این که این موضوع در جامعهی سنتی ایرانی یک مسئلهی غیرعادی است. من در مورد همسر خودم میگویم که، رفتار او بیشتر به خاطر عکسالعمل اطرافیان بود. یعنی اگر ما در جامعهی آزاد و آرام و بدون تنشهای اجتماعی بودیم، شاید شرایط فرق میکرد. حالا مسئلهی قانون که هیچ حقی برای همجنسگراها قائل نیست، آنها را انکار میکند، و حتا حکم اعدام برای آنان صادر میکند یک طرف، از طرف دیگر جامعه هم آنها را نمیپذیرد و این مشکل بزرگی است که به درگیریهای درون خانوادهها هم دامن میزند.
آیا هیچوقت پسر شما به خاطر همجنسگرا بودنش بازداشت شد؟ آیا شما از این که دستگاه قضایی او را دستگیر کند و احکامی شدید علیهاش صادر کند هراس نداشتید؟
مسلماً ما همیشه این وحشت را داشتیم. من خیلی چیزها را از همسرم پنهان میکردم. وقتی یاور میخواست به مهمانی برود، من این وحشت را داشتم که اگر او را در مهمانی دستگیر کنند چه کنم؟ زمانی که جدای از ما زندگی میکرد هم از رفتوآمدهای دوستانش باخبر بودم و همیشه نگران بودم که مبادا همسایههایشان مهمانیها را گزارش کنند و یا در دانشگاه به خاطر این موضوع توبیخ شود. من همیشه نگران بودم، آنقدر که بعد از ازدواج دخترم سعی کردم او را قانع کنم که بیاید و با ما زندگی کند و خوشبختانه این اتفاق افتاد و تا حدی از شدت نگرانیهای ما کاسته شد.
بازگشتش به خانه مشکلی ایجاد نکرد؟
خب، شرایط این بار خیلی عوض شده بود. آن زمان دیگر حتا دوستانش هم راحتتر به خانه میآمدند. یکی از دوستانش از شهرستان کوچکی آمده بود و حتا ناخنهایش حنا داشت. از خانهشان فرار کرده بود و بسیار ناامید بود. من خیلی با او صحبت کردم و به او گفتم که تو تنها کسی نیستی که این مشکل را داری. یا مثلاً پسری بود که داییاش به او تجاوز کرده بود و مادرش او را از خانه بیرون کرده بود. او ماهها در خانهی ما ماند و من مانند یاور با او رفتار میکردم و حتا بابت این مسئله اخم همسرم را هم تحمل میکردم. این پسر به شدت نیاز عاطفی به حضور مادرش داشت، طوری که بعدازظهر جمعهای در این فکر بودیم که چه کنیم؛ او پیشنهاد داد که به سینما برویم و فیلم میم مثل مادر را ببینیم و کمی گریه کنیم.
به غیر از حلقهی اصلی خانواده (شما، همسر، و دخترتان)، حلقهی بعدی خانواده چگونه با پسرتان رفتار میکردند؟ پدربزرگ، مادربزرگ، خاله، عمه، دایی … آنها یاور را پذیرفتند یا قبل از این که ماجرا بین آنان مطرح شود او از ایران خارج شد؟
طبیعتاً تعدادی از آنان میدانستند ولی من هرگز اجازه ندادم هیچکس راجع به این موضوع صحبتی بکند، چون با شناختی که داشتم میدانستم که مثبت نخواهد بود. ولی اکثر آنان نمیدانستند و هنوز هم نمیدانند. اولین بار که این موضوع را با خواهرم در میان گذاشتم در دوران اوج درگیریهای سیاسی خودم بود؛ فکر میکردم که باید یک نفر از نزدیکانم از این ماجرا مطلع باشد تا اگر برای من مشکلی پیش آمد یا زندانی شدم، کسی باشد تا از یاور حمایت کند. داستان همجنسگرایی یاور را که برایش تعریف میکردم، تمام مدت ساکت بود و به من نگاه میکرد و در نهایت گفت: «چه خوب که پسر تو این مشکل را دارد! واقعاً نمیدانم اگر یاور پسر من بود، عکسالعمل من چه بود؛ آیا میتوانستم با این موضوع کنار بیایم یا نه؟»
با همهی اینها، یاور چنان از سوی جامعهی اطرافش زیر فشار بود که حتا یک بار تصمیم به ازدواج گرفت. نمیتوانید باور کنید که وقتی من به همسرم این خبر را دادم، چطور چشمانش از خوشحالی میدرخشید. اما در نهایت، من با آن دختر نازنین (که او هم برای فرار از فشار جامعهی اطرافش تن به این ازدواج میداد) حرف زدم، با یاور حرف زدم، و به آنها گفتم که گیرم ازدواج کنید، بچهدار هم بشوید: خودتان میدانید که خوشبخت نخواهید بود، شما فقط با سرنوشت بچههاتان بازی میکنید. ما حتا دستهگل عروس را هم خریده بودیم اما خوشبختانه پیش از این که کار به مراسم رسمی ازدواج بکشد، آنها نظرشان را تغییر دادند و از ازدواج گذشتند.
آیا فردی که قرار بود با یاور ازدواج کند، در جریان تمایلات جنسی او بود؟
بله، میدانست. اما او هم مشکلاتی داشت، او هم به دنبال یک سرپناه آرام و بیدردسر بود. البته یاور را هم دوست داشت، با این که میدانست که یاور همسر مناسبی برای او نخواهد بود.
پسران همجنسگرا در ایران به شدت در معرض تجاوز جنسی قرار دارند. آیا هیچوقت برای امنیت یاور از این منظر نگران شدید؟
در ایران، بچهی آدم چه پسر باشد و چه دختر، پدر و مادر نگران تجاوز جنسی هستند، گرچه فکر میکنم با توجه به فرهنگ خانواده و اطرافیان ما پسرم هیچوقت مورد تهدید قرار نگرفت. البته من به شدت نگران بودم که او در سطح جامعه مورد سوءاستفاده قرار گیرد. من فکر میکنم این آگاهی باید توسط مادر به فرزند منتقل شود تا بتواند خودش هم از خودش محافظت کند، چون این قشر خیلی در معرض سوءاستفاده هستند.
شما به لحاظ اجتماعی فرد شناختهشدهای هستید و فعالیتهای اجتماعی شما بسیار گسترده است، مخصوصاً در مورد جنبشهای محیط زیستی و جنبش زنان. آیا هیچوقت به همکارانتان گفتید که مادر یک پسر همجنسگرا هستید؟
باید اعتراف کنم که از آنان هم وحشت داشتم. به هر حال، در جامعهی ایرانی همجنسگرا بودن یک تابو است و شکستن آن کار سادهای نیست. من هیچوقت ضرورت اعلام کردن این موضوع را حس نکردم. تعداد انگشتشماری از دوستان نزدیکم متوجه شده بودند، ولی من خودم تنها توانستم با یکی دو نفر در این زمینه صحبت کنم. متوجه شده بودم که تعدادی از بچههای جنبش زنان گرایش جنسی متفاوتی دارند ولی به هر حال این مسئله اینقدر تابو بود و هنوز هست که حرف زدن دربارهاش جرأت میخواهد. خود من در یکی از مصاحبههایم، به عنوان کسی که طرفدار برابری جنسیتی به مفهوم کامل آن است، از همجنسگراها حمایت کرده بودم، و در یکی از بازجوییهایم از من پرسیده شد که تو چرا از همجنسبازها حمایت میکنی؟ من جواب دادم که حمایت من از همجنسگراها است نه همجنسبازها، من مدافع حقوق بشر هستم: آنها هم بشر اند و نباید فرقی بین آنها و باقی انسانها قائل شد.
پسر شما این شانس را داشت که از ایران خارج شود و، به دلیل نبودن در فضای فرهنگی ایران، رابطهی خوبی را با خانواده و پدرش داشته باشد و از امنیت روحی و شغلی برخوردار باشد. فکر میکنید اگر شما این امکان را نداشتید که از ایران خارج شوید چه سرنوشتی در انتظار پسرتان بود؟
طبیعتاً زندگی خیلی سختی در انتظارش بود. همجنسگراهای زیادی در ایران زندگی میکنند ولی خودشان را آشکار نمیکنند. تعدادی از آنها مشاغل و تخصصهای مهمی هم دارند ولی گرایش جنسی خود را بیان نمیکنند و با مشقت زیاد خود را پنهان میکنند. با شناختی که من از پسرم دارم، او نمیتوانست خود را پنهان کند و به همین دلیل با زندگی سختی روبهرو میشد.
خانم مقدم، این اولین بار است که شما به عنوان مادر یک همجنسگرا مصاحبه میکنید. چرا؟ چه شد که شما دست از پنهانکاریای که در این زمینه در ایران عمومیت دارد، برداشتید؟
من تلاش میکنم این تابو را بشکنم. بگذارید برایتان بگویم که پسری همجنسگرا به نام سورنا، فقط به خاطر اختلافی که با پدرش داشت، چند ماه پیش خودکشی کرد. من برای تعدادی از دوستانم در ایران نوشتم که این پسر مانند دیگران حق زندگی داشت و فقط به خاطر گرایش جنسیاش خودش را کشت. من از دوستانم که فعالان جامعهی مدنی بودند خواهش کردم که این بچهها را تنها نگذارند. یک عده برای خاکسپاری به بهشت زهرا رفتند. یک عده برای مراسم به مسجد رفتند. من دوستانم را تحسین میکنم که این بچهها را تنها نمیگذارند. دوستانم که به مراسم رفته بودند میگفتند که همهی حاضران بچههای همسن و سال متوفی بودند. حتا پدرش و بزرگان فامیل هم در این مراسم شرکت نکرده بودند. فکر کنید که یک عده جوان، بدون پشتوانه، با سطح آگاهی کم، که حمایتهای جامعه و حمایتهای قانونی را ندارند، چگونه ممکن است زندگی سختی نداشته باشند؟
من فکر میکنم حالا دیگر باید این تابو را بشکنیم. من از فعالان جامعهی مدنی میخواهم که این بچهها را تنها نگذارند. از آنها حمایت کنند. با خانوادههای آنان ارتباط برقرار کنند. چندی پیش، یکی دیگر از این بچهها کشته شده بود. همسایگان و دوستانش جرأت نمیکردند به مراسمش بروند چرا که خانواده سنتیاش فکر میکردند که دوستانش باعث تغییر سرنوشت فرزندشان شدهاند. میدانم که خیلی سخت است ولی این وظیفهای است که بر عهدهی فعالان و برابریخواهان است. آنها باید کار فرهنگی کنند، با خانوادهها ارتباط برقرار کنند، و آنان را آگاه کنند که فرزندشان بیمار نیست، منحرف جنسی نیست، یکی از افراد طبیعی این جامعه است مثل همهی جوامع بشری.
ما اگر جامعهی دگرباشان جنسی (الجیبیتی) را به رسمیت بشناسیم، میبینیم که در این جامعه همهی گروههای اجتماعی حضور دارند، اما متأسفانه تلقی عمومی در ایران این است که آنها تعهد اجتماعی و اخلاقی ندارند و یا به مواد مخدر معتاد اند و یا از راه تنفروشی کسب درآمد میکنند، در حالی که اینطور نیست. در جامعهی ایران، به دلیل محدودیتهای اجتماعی و قانونیای که برای این گروه وجود دارد، همهی اعضای آن دیده نمیشوند. تنها کسانی در معرض قضاوت عمومی جامعه قرار دارند که از خانه رانده شدهاند یا به اجبار تغییر جنسیت دادهاند. جامعه به این افراد بها نمیدهد، و به همین دلیل بیشتر آنها در یافتن کار ناکام میمانند و به کارگران جنسی تبدیل میشوند، و البته در جامعه انگشتنما میشوند. در حالی که اگر ما این جامعه را به رسمیت بشناسیم، میبینیم که متخصصان بسیاری رشتهها در میان آنها به چشم میخورند.
این اولین بار است که من با هویت واقعی خودم در این زمینه مصاحبه میکنم تا از این طریق از فعالان جامعهی مدنی و برابریخواهان جنسیتی بخواهم که به این مسئله بها بدهند.
مانا پهلوان- مجله ی تابلو
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.