کودکآزاری به نام تراپی تغییر وقتی درمانگر، شکنجهگر میشود
(روایت ادیب، کوییر افغانستانی از مراجعه به درمانگری کوئیرستیز)
سلام، من ادیب هستم، یک فرد کوییر و با افتخار عضو جامعه الجیبیتیکیو+. من افغان-کانادایی هستم، بازمانده خشونت جنسیتی و فعال حقوق الجیبیتیکیو، حقوق جوانان و پناهجویان.
در حال حاضر عضو کمیته مشاوره ملی رهبران جوان YMCA هستم و در بخش پیشگیری از خشونت مبتنی بر جنسیت در این سازمان کار میکنم.
داستانی که میخوام تعریف کنم از زمان ۱۶ سالگیه من یعنی سالهای اخیرم در افغانستان.
به یک درمانگر همجنسگراستیز مراجعه کردم. آن زمان به دلیل فشارهای زیادی که از جامعه و شرایط اطرافم تجربه میکردم، به تنهایی زندگی میکردم و با مشکلات عمیقی دست و پنجه نرم میکردم. به همین خاطر تصمیم گرفتم که از یک روانشناس خیلی معروف کمک بگیرم. هدفم از این مراجعه صحبت درباره هویت جنسی یا گرایش جنسیام نبود. در حقیقت، مشکلات بزرگتری داشتم که زندگیام را تحت تأثیر قرار داده بود: تجاوزهای جنسی که در دوران کودکیام تجربه کرده بودم، خاطراتی که دوباره به یادم میآمد و مرا به شدت آزار میداد، از دست دادن خانوادهام و یتیم شدن در سنین کم، و حس طرد شدن و (bullying) از سوی جامعه به خاطر زنانه (feminine) بودنم. تمام این مشکلات باعث شده بود افسردگی و اضطراب عمیقی را تجربه کنم.
من به دنبال آرامش بودم، به دنبال راهی برای پیدا کردن التیام و گذر از این همه درد.
وقتی اولین جلسهام را با آن درمانگر آغاز کردم، بیخبر از آنکه چه انتظاری باید داشته باشم، همه چیز را برایش بازگو کردم. همه مشکلات و دردهایی که سالها در خودم انباشته بودم. او اما هیچ تمرکزی بر مسائل اصلی که با آنها دست و پنجه نرم میکردم نداشت. تمامی مشکلاتم را به هویت جنسیام ربط داد. او به جای اینکه به من کمک کند تا با آنچه در کودکی تجربه کرده بودم مقابله کنم، یا به جای آنکه به زخمهای روانیام که از دست دادن خانوادهام برجا گذاشته بود توجه کند، تمام تقصیرها را به پای گرایش جنسی و هویت جنسیتیام نوشت.
(مقصر دانستن قربانی)
ظاهرا این گناه من بود که طرز صحبتم ، خندیدنم یا رفتارم زنانه بود، با وجودیکه من فقط یک کودک بودم.
در آن زمان من جوان بودم، آسیبپذیر و ناامید از یافتن راهی برای التیام. او با اطمینان به من گفت که تمامی مشکلاتم ریشه در “کوییر بودنم” دارد و اینکه راه حل، “تراپی تغییر” (conversion therapy) است. او مرا قانع کرد که برای حل مشکلاتم باید این مسیر را طی کنم. من که به دنبال رهایی از رنج بودم، بدون اینکه بدانم چه آسیبی به خودم میزنم، قبول کردم. در طول پنج جلسه، هر بار که وارد اتاق او میشدم، به امید التیام میرفتم؛ اما هر بار که از آنجا بیرون میآمدم، نه تنها هیچ تسکینی پیدا نکرده بودم، بلکه نفرت از خودم، در من بیشتر میشد. او با اطمینان میگفت که هویت جنسی من یک “بیماری” است و باید درمان شود. هر جلسهای که میگذشت، باورم به این ادعا بیشتر میشد. دیگر فقط به یاد نمیآوردم که قربانی هستم؛ بلکه شروع به سرزنش خودم کردم، باور کردم که من اشتباه هستم.
هر بار که از آن جلسات بیرون میآمدم، تنها چیزی که با خودم میبردم نفرت عمیقتری نسبت به خودم بود. خودم را بهخاطر چیزی که بودم سرزنش میکردم، حس میکردم اشتباه آفریده شدهام. حس میکردم من فقط یک نقص هستم. افسردگیام عمیقتر میشد، و هر روز بیشتر و بیشتر به فکر پایان دادن به زندگیام میافتادم. آن پنج جلسه، جای زخمی عمیق بر روان من گذاشت که هفت سال بعد هم هنوز التیام نیافته است.
خوشبختانه، در پایان همان سال، راه دیگری پیش رویم باز شد. در ۱۶ سالگی به یک نهاد غیرانتفاعی آمریکایی که در افغانستان برای توانمندسازی جوانان فعالیت میکرد، پیوستم و فعالیتم را در بخش حقوق جوانان youth activist آغاز کردم. این تجربه مسیر زندگیام را تغییر داد. با افزایش سطح دانشم و آشنایی با مسائل مربوط به جامعه الجیبیتی، توانستم با هویت خودم آشتی کنم. به مرور زمان و با افزایش آگاهیام، توانستم آرامش و صلح درونی بیشتری پیدا کنم و هویت خودم را بپذیرم.
اما تأثیرات عمیق آن جلسات تراپی هنوز در من باقی است. آن روانشناس در نوجوانیام تأثیری بر من گذاشت که شاید امروز زنده نمیبودم. هنوز هم گاهی با آن زخمها درگیرم، اما آنها مرا به یاد میآورند که چقدر قویتر از گذشتهام و چقدر در این مسیر رشد کردهام.
امروز، من یک فعال حقوق الجیبیتیکیو هستم و در حال نوشتن کتابی با عنوان «Survival». این کتاب صدای نشنیدهها و داستانهای ناگفتهی کودکان، نوجوانان و جوانان کوییر در افغانستان را بیان میکند. در این کتاب به دردهایی که من و دیگرانی که میشناسیم و تجربه کردهایم، پرداختهام. من نجات پیدا کردم، اما هزاران نفر دیگر که شرایط مشابه مرا تجربه کردهاند، هرگز فرصت نجات نیافتند. بسیاری از آنها در این مسیر کشته شدند، جان دادند، خودکشی کردند یا به سرنوشتهای دردناکی دچار شدند.
من که نجات پیدا کردم، امروز صدای خفهشدهی آنها را در خود حس میکنم و برای این که صدایشان به گوش برسد، از هر مسیری که میتوانم، در حال مبارزهام.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.