مجبور شدم بعد از ۱۱ سال رهاش کنم و برم.. تجربه تلخ سولماز از ازدواج اجباریِ پارتنرش
« دانشجو دندانپزشکی در ارومیه بودم. ترم دوم دانشگاه بودم که متوجه علاقه یکی از همکلاسیهای دخترم به خودم شدم. برای من خیلی طول کشید که متوجه احساس و گرایشی بشم که، انگار همیشه تو وجودم بوده اما هیچ وقت بهش اجازه بروز نداده بودم…
بعد از یک سال کش و قوس، رابطهمون شروع شد و تا ۱۱ سال هم با قلبی پر از عشق طول کشید.
در این ۱۱ سال پارتنرم اما مدام از سمت خانواده برای ازدواج تحت فشار بود.
به نقطهای رسیدیم که مجبور شدم پا رو احساساتم بذارم ، بیشتر از این طاقت زجر کشیدنش رو نداشتم.
مجبور شدم خودم رو به بیتفاوتی بزنم و چشمهام رو بهروی همه خاطرات تلخ و شیرینِ، شش سال دانشگاه و پنج سال زندگی مشترکمون زیر یک سقف، ببندم و برم…
امروز دو سال از گرفتن این تصمیمِ سخت میگذره…
من به شهر دیگری اومدم و کارم و اینجا شروع کردم.
اون ازدواج کرد و من حتی نمیدونم خوشبختِ یا نه..
منم تو تنهایی روزها رو شب و شبهارو روز میکنم..
داستان ما آخر خوشی نداشت اما امیدوارم بقیه هم قبیلهایهام شجاعتِ داشتنِ یک زندگی دونفره با همه سختیهاش رو داشته باشند و براش بجنگند.
همهمون میدونیم وقتی در ایران زندگی میکنی این اتفاق خیلی سخت خواهد بود اما اگه همدیگه رو باور کنین میتونید هر محالی رو ممکن کنید.»
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.