تجربه ی زیسته ی یک لزبین در یک نظام اجتماعی هترونرماتیو

Rainbow_Kid_1
 
این روایت شخص من است از شرایط، ترس­ها، تهدیدها، بازجویی­ها و تجربیات دیگری که به دلیل گرایش جنسی، متحمل آنها شده ­ام. من یک لزبین 27 ساله مقیم داخل کشور ایران هستم:
سال 1385، نوزده ساله بودم. یک دانشجوی تازه­ وارد به حوزه فعالیتی کمپین یک میلیون امضاء. کمپینی برای رفع تبعیض علیه زنان در ایران. خرداد همان سال بود که در تجمع میدان هفت تیر تهران و پس از درگیری تجمع­ کنندگان با نیروی انتظامی و نیروهای شخصی حاکمیت، بدون ارائه هیچ گونه حکمی، بازداشت شدم. فارغ از تمام مسائل آن بازداشت که مربوط به حوزه ­های دیگر است، توهین و فحاشی بازجوی مربوطه را به دلیل نوع لباس پوشیدنم به خاطر دارم. این جملات: “مثل اینکه خیلی دوست داری پسر باشی؟ شما همجنسبازا جاتون میدونی کجاست؟ دوست داری بدونی یا جواب سوال­هام رو میدی؟ شماها حق و حقوق نمی­خواهید، می­خواهید همجنسبازی کنید راحت آدمهای مریض”.
همان موقع بود که متوجه شدم احساسی که از کودکی همراه داشتم و از نوجوانی دانسته بودم که همجنسگرایی، درونم کجاست و من کجای این مفهوم قرار می­گیرم، چیزی است دست­مایه توهین و تهدید و هزار مصیبت دیگر در اجتماع و دانشگاه و حتی وقتی میان زنان دیگر با هر هویت و گرایش جنسی ای تنها یک باور بدیهی و ساده دارم: نه به تبعیض جنسی. البته که می­دانستم به خاطر گرایش جنسی­ ام همیشه در معرض تهدید و خطر هستم. از تهدید خانواده و دوستان گرفته تا دانشگاه و حاکمیت. پیش از اتفاق سال 1385 و تنها زمانی که ترم اول دانشگاه بودم و به دلیل علاقه­ ام به یکی از هم ­ورودی­ هایم و چون در نظام دگرجنسگرای غالب، به پیشنهاد شخصی از جنس مخالف مبنی بر داشتن ارتباط جواب رد داده بودم و وقتی که ابراز همجنسگرا بودن کردم، به زودی برای سوال و جواب به حراست دانشگاه خوانده شدم. یادم می آید چیزی برای گفتن نداشتم. ظاهر و رفتارم گویای همه چیز بود. با امضای اجباری یک تعهد، غائله به پایان رسید.
در دوران دبیرستان به خاطر همجنسگرا بودن و رابطه با یک هم مدرسه ای ها بارها مورد اخراج چند روزه از مدرسه قرار گرفتم. افرادی موظف شدند ما را در مدرسه از هم دور نگه دارند. خانواده ام بارها به مدرسه فرا خوانده شدند که متاسفانه به جای حمایت­شان با محدودیت­ هایی چون حتی تماس تلفنی با پارتنرم مواجه شدم. آخرین تهدید امنیتی زمان مدرسه را از مدیر دوره پیش دانشگاهیم در 17 سالگی شنیدم: “به خاطر همجنس بازیت می­تونم کاری کنم که برای همیشه از تحصیل محروم بشی توی زندگیت”. دوران تحصیل در دبیرستان و دوره لیسانس با این نگاه پر از توهین و تحقیر اطرافیان گذشت: “تو یک همجنسبازی”. چنین شد که هیچ گاه در انجمن ها و محفل­ های سیاسی- اجتماعی دانشگاه جایی نداشتم. دوران تحصیل در زمان فوق لیسانس اما نوع دیگری از تهدید و توهین برایم به همراه داشت. تحصیل در رشته ای خاص که خودآگاه و ناخودآگاه، بحث جنس و جنسیت را بسیار در جمع کلاس­ ها پیش می کشید. من که بسیار بیش از پیش با خودشناسی و شناخت مفاهیم روان­شناسانه و جامعه­ شناسانه و اندک تحقیقی در زمینه ژنتیکی همجنسگرایی به خود و گرایش جنسیم باور داشتم و تلاشی پیش گرفته بودم برای از بین بردن این تابوی عمیق و خشن در اجتماعات کوچک و بزرگ جامعه­ ام، با اساتید این دوره درگیر شدم که این درگیری­ ها به کلاس درس خاتمه نیافت. ترم اول فوق لیسانس هفته ­ای دو روز به اجبار در کلینیک مشاوره و روانشناسی دانشکده بودم تا بلکه بتوانند به قول خودشان “بیماری همجنسگرایی” مرا درمان کنند. ترم دوم، زمان نوشتن پروپوزال برای انجام تز بود. موضوع را چنین انتخاب کردم: تجربه زیسته همجنسگرایان ایرانی ساکن تهران از شرایط خانه و خانواده­شان پس از آشکارسازی گرایش جنسی. یاد دارم اولین پروپوزالی که با خودکار قرمز دکتر ف.ص ضربدر خورد و از هیئت اساتید گروه جامعه­ شناسی بیرون آمد، پروپوزال من بود. پروپوزال به دست راهی نگارش پروپوزالی دیگر شدم. کلاس­های درس دکتر ف.ب و دکتر ف.ف بدترین خاطرات تحصیلی من ثبت شدند. هنگامی که حتی اجازه ارائه گزارشی درباره همجنسگرایی را نیافتم و با اینکه در هر دو درس، توان تئوریک زیادی داشتم اما به خاطر مباحثاتی که با اساتید در طول ترم بر سر گرایش جنسی متفاوت در جامعه داشتم، کمترین نمرات آن دوره درکارنامه­ ام ثبت شد. نمره 16 برای درس حقوق زن در اسلام و نمره 16.5 برای درس زن در ادیان.
از سال 1389 تا 1391 در کمپانی تجاری- وارداتی­ ای  شاغل بودم که روزی یکی از مدیران شرکت به اتاقم آمده و عذر حضورم را خواست. دلیل را جویا شدم. شرایط روحی­ ام را بهانه کردند برای مدتی استراحت. می­ دانستم که این تنها بهانه است. فاش شدن گرایش جنسی ام در محیط کار چیزی بود که مدیر داخلی شرکت، بعدها دلیل بیکار شدنم دانست و من هم دیگر جایی برای ماندن ندیدم.
تجربه تهدید امنیتی از جانب دوستان و خانواده تنها مرتبط با ایجاد محدودیت به منظور این بود که گرایش جنسی متفاوتم را درونم خاموش کنم و هم­چنین تهدید شدن به اخراج از باشگاهی که در آنجا ورزش و مدتی کار می­ کردم که در روایت­ های دیگر بدان خواهم پرداخت.
دسته دیگر از ایجاد ترس و تهدید و تحدید برای همه همجنسگرایان و ترنس جندرهای ایران در فضای مجازی نمود می یابد. بیشترین تهدیدها و تقریبا دائمی­ ترین­شان. کمیت فحاشی­ها و تهدیدها به قدری است که قابل توصیف در یک روایت خلاصه نیست. حتی تعدادشان را به یاد ندارم. از سال 1387 که حضور دائمی در فضای شبکه­ های مجازی پیدا کردم همواره با این تهدیدها و توهین­های جنسی روبرو بوده ­ام. در سال 1391 با پیام­های فیسبوکی شخصی که اطلاعات زیادی از زندگی شخصی من در دست داشت و مرا به خاطر گرایش جنسی و حضور در گروه­ ها و محافل مجازی مورد تهدید قرار داد، برای دو ماه از فیسبوک با دی­اکتیو کردن اکانتم خارج شدم.
موارد امنیتی­ ای که به یاد دارم را ذکر کردم هرچند که هنوز هم­چنان با خیل عظیم توهین­ها و فحاشی­ها و تهدیدها در فضای مجازی به خاطر همجنسگرا بودنم و حمایتم از حقوق همجنسگرایان در فضاهای مختلف مواجه هستم. هم­چنان با ایجاد محدودیت های خانواده­ ام و دشواری شرایط زندگی­ ام به خاطر همجنسگرا بودنم روبرو می­ باشم و هم­چنان فکر می­ کنم اگر قصد ماندن در داخل ایران را داشتم هیچ­گاه نمی ­توانستم پیشرفت های اجتماعی مورد نظرم را به دست بیاورم. چرا که من یک همجنسگرا هستم در یک نظام اجتماعی پر مزیت دگرجنسگرایانه.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *