کاش انکار نمی کردم
اولین بار که چیزی در مورد همجنسگرایی خواندم بیست سالم بود. تا پیش از آن گرایشم به زنها برایم ناخوشایند و نامفهوم بود و آن را به شکلی مبهم نوعی اختلال جنسی میدانستم و نقطهی تاریکی که باید پنهان بماند. آگاهی از این که گرایشم مختصاتی علمی دارد و تنها محدود به من نیست اتفاق مهمی بود که تمام تجربههای عاطفیام را “معنادار” کرد. پس از آن نیاز داشتم این کشف تازه را برای کسانی آشکار کنم و همجنسگرا بودنم دستکم در جمعی کوچک به رسمیت شناخته شود. همان وقت بود که با سین حرف زدم؛ بهترین دوستم در آن سالها که از علاقهی شدید من به یک دوست مشترک خبر داشت. سین این علاقه را نوعی دوستی بیمرز و مطلق میدانست و به ذهنش خطور نمیکرد که وجهی جنسی داشته باشد. بالاخره یک روز اشتباه کردم و او را برای آشکارسازی انتخاب کردم. خشکش زد. چیزی نگفت. از روی نیمکت بلند شد و رفت. همان روز برایش نامه نوشتم و جواب داد که من به دوستی خودمان هم شک کردهام و نمیتوانم ادامه دهم. میدانستم چقدر دوستم دارد و شنیدن آن حرفها چقدر پریشانش کرده. چند روز گذشت و دیدم آن وضعیت را نمیشود تحمل کرد. میدانستم حال خوشی ندارد. برایش نامه نوشتم و توضیح دادم که اشتباه کردهام و حسم به آن دوست جنسی و جسمانی نیست. یادم نیست چه جوابی نوشت اما کم کم دوستی برگشت و او پذیرفت که من در مورد احساسم اشتباه کرده بودم. دیگر در این مورد حرفی نزدیم و حالا سالهاست که دور از هم زندگی میکنیم. او همیشه در مورد شوهرش و پسرش حرف میزند و من هیچ وقت از زندگی عاطفیام چیزی نمیگویم. نمیدانم هنوز به آن ماجرا فکر میکند یا نه، ولی میدانم که دیگر نمیتوانم از آن مرز عبور کنم و از خودم با او حرفی بزنم.
آن تجربه نشانم داد که آشکارسازی به حدی از امنیت نیاز دارد که لزوما عاطفی و رفیقانه نیست. پس سعی کردم حلقهی کوچکی که برای آشکارسازی انتخاب میکنم نه لزوما از میان کسانی که دوستم دارند، بلکه از میان کسانی باشد که ذهنشان روشنتر و پذیراتر است؛ به ویژه که آن زمان هنوز از مرحلهی هویتی بودن گرایش جنسی عبور نکرده بودم و از حیث روانی و اجتماعی نیاز داشتم که به عنوان یک همجنسگرا به رسمیت شناخته شوم. شاید اشتباه من نه آشکارسازی برای سین، که تلاش بعدیام برای انکار واقعیت بود. آن موقع تنها چیزی که برایم اهمیت داشت این بود که او را نرنجانم و دوستیمان از دست نرود. حالا فکر میکنم آن انکار مخربتر از واکنش سین بود. آگاه شدن من از لزبین بودنم در بیست سالگی انقلابی بود که حیات و هویت عاطفیام را زیبا کرد و من را با خودم آشتی داد. با این وجود، نرنجیدن من از واکنش سین و تلاشم برای راضی کردن او نشان میدهد که یا آن هویت جدید هنوز برایم درونی نشده بود و یا در نتیجهی فشارهای همیشگی به آن وضعیت میانی و مبهم و شخصی و بینام عادت کرده بودم و توقع بیشتری نداشتم. گرچه دیگر به هویتی بودن گرایش جنسی اعتقاد ندارم اما فکر میکنم آدم دستکم در مرحلهای از زندگی که هویت اجتماعیاش در حال شکل گرفتن است نیاز دارد که در قالب میل و کنش جنسی خود به رسمیت شناخته شود. این آشکارسازی و هویتیابی ناشی از آن، در جوامعی چون ایران که میل و رفتار همجنسگرایانه در تمام لایههای زندگی انکار و سرکوب میشوند لزوم بیشتری دارد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.