گذری بر یک رابطه عاشقانه سافویی (بخش چهارم)/ویتا عثمانی
ویولت و خانواده اش عزیمت کردند. او و ویتا هر روز نامه های پر محبت و صمیمانه می نوشتند، اما با گذشت زمان نامه های ویتا کمتر و کوتاه تر شد. ویتا پنج روز پس از رفتن ویولت، دوست جدیدش هارولد نیکولسون را به خانه شان دعوت کرد تا در یک مجلس رقص که ترتیب داده بودند او را همراهی کند. ویولت می دانست ویتا به سنی رسیده است که ممکن است ازدواج کند و بابت آن هراس داشت. او در انتهای یکی از نامه هایی که از سیلان برای ویتا نوشته است از ویتا خواهش کرده است تا پیش از بازگشتش به انگلستان ازدواج نکند.
بهار سال بعد از سفر ویولت، ویتا به سختی به ذات الریه مبتلا شد، ویولت که با شنیدن گزارشی اغراق آمیز در مورد بیماری دوستش، وحشتزده شده بود دوباره نوشتن نامه های طولانی را از سر گرفت، نامه هایی که سرشار از غم عشق و هجران بود و نشان می داد چقدر ویولت نگران است. ویتا که دوره نقاهت را در مونت کارلو می گذراند به او نامه نوشت که جایی برای نگرانی وجود ندارد و حالش رو به بهبود است. در هر حال این بیماری باعث شد نامه نویسی را از سر گیرند. ویولت به مادرش اصرار کرد که به اروپا برگردند. دلش برای دوستش خیلی تنگ شده بود. آنها برگشتند. ویولت بلافاصله به مونت کارلو رفت و چند روزی با ویتا ماند. آنجا مادر ویتا، یک ویلا داشت که اطرافش را باغی احاطه کرده بود. سالها بعد ویتا نوشت: ” ما ساعتهای طولانی درباغ پرسه می زدیم و با هم صحبت می کردیم ولی چه می دانستیم در آینده در همان مکان دوباره گرد می آییم. ” او ده سال بعد نوشت: “خوب به یاد دارم که روزی، من و ویولت زیر سایه یک درخت زیتون ایستاده بودیم و من با خودم موهایش را تحسین میکردم که بی اغراق لطیف ترین و زیبا ترین موهایی است که دیده ام.”
پس از آن ویولت به پاریس رفت. به زودی ویتا که دیگر حالش کاملا خوب شده بود به او ملحق شد، آنها اوقات خوشی در پاریس داشتند، روزهای روشنی که با بازدید از کلیساها و موزه ها و قدم زدن در کنار یکدیگر به شب می رساندند و شبهای زیبایی که پس از بازگشت از تئاتر یا کنسرت تا دیروقت با نجواهای دوستانه کوتاهش می کردند.
اما این روزهای خوش با هم بودن خیلی کوتاه بود زیرا حال مادر ویولت به اروپا برگشته بود و از ویولت خواسته شد به مونیخ برود تا زبان آلمانی بیاموزد. ویولت و ویتا باز به نوشتن نامه های روزانه و طولانی ادامه دادند. تمام زمستان را دور از هم بودند. ویولت از از ویتا خواست به آنها ملحق شود. ویتا نپذیرفت ولی همچنان به نامه نگاری ادامه دادند تا آنکه نامه های ویتا کوتاه و کوتاه تر و تعدادشان کم و کمتر شد و ویولت بیچاره نمی دانست چه خبر است. البته او همیشه می ترسید روزی مردی بیاید و ویتا را از او جدا سازد اما هیچگاه فکر نکرده بود ویتایی که قبل از او هیچ دوست صمیمی نداشت روزی با دختری دیگر صمیمی شود، آن هم صمیمیتی که رابطه عمیق ویولت با او را خدشه دار کند.
نام این دختر رزاموند گروسونور بود و چهار سال از ویتا بزرگتر بود. اولین بار وقتی ویتا شش ساله بود رزاموند به نول آمد تا او را سرگرم سازد، زیرا ویتا تک فرزند بود. بعد از آن، او سر کلاس درس معلم سرخانه ویتا حاضر می شد و با وجود تفاوت سنی، آن دو همدرس بودند. ویتا در دوازده سالگی به مدرسه فرستاده شد و پس از آشنایی با ویولت، رزاموند و دیگر همبازی هایش را به فراموشی سپرد.
وقتی ویتا دوره نقاهت را در مونت کارلو سپری می کرد، مادرش از رزاموند دعوت کرد تا برای مدتی با ویتا بماند. ویتا ناراضی بود اما پس از گذشت یک هفته نسبت به رزاموند تمایل پیدا کرد. رزاموند همیشه ویتا را خیلی دوست داشته بود و چون بسیار مهربان و باگذشت بود با وجود آنکه دختری معمولی بود ویتا را جذب کرد. ویتا در دستنوشته محرمانه اش اظهار می دارد که هرگز راجع به پسرها آنگونه فکر نکرده و تنها دخترها هستند که او را جذب می کنند. آنگاه از ویولت و رزاموند می گوید ولی خاطرنشان می سازد که هرگز با رزاموند رابطه جنسی نداشته است، اگر چه آنها با هم می خوابیده اند.
همانطور که اشاره کردیم ویتا بلافاصله بعد از رفتن ویولت به سیلان، با پسری به نام هارولد نیکولسون نیز که از قبل می شناخت تا حدی صمیمی شد. هارولد شش سال از او بزرگتر بود. او شغلی را در سفارت بریتانیا در مادرید عهده دار بود. ویتا نوشته است هارولد برای او یک همبازی خوب بوده است و اگر چه آنگونه پرشور به رزاموند علاقمند بوده، از گفتگو با هارولد بیشتر لذت می برده است. گفتگو با رزاموند، سطحی و معمولی بود و با اینکه ویتا شیفته او بود، گاهی از گفتگو با او خسته می شد. نامه های رزاموند به ویتا همه تکراری هستند بر عکس نامه های ویولت که بسیار متفاوت و شیوا می باشند. ویتا دلیل اصلی جذابیت رزاموند برای او را مهربانی و محبت بیش از اندازه اش می دانست. در همین دوران بود که هارولد به ویتا پیشنهاد ازدواج داد و ویتا آن را رد کرد. او بیشتر وقتش را با رزاموند می گذراند. هارولد به مادرید رفت و وقتی برگشت دوباره پیشنهاد داد. ویتا رد کرد، ولی مادرش دوست داشت ویتا این پیشنهاد را بپذیرد زیرا در آن همه مدت هارولد تنها خواستگار جدی ویتا بود و مادرش می ترسید دیگر موقعیتی برای دخترش پیدا نشود. ویتا ظاهری مردانه داشت و برای مردان چندان جذابیت نداشت. ویتا به مادرش گفت دوست دارد در یک برج تنها با کتابهایش زندگی کند، جایی که پای هیچ مردی به آنجا نرسد. همان روزها، مادرش در یادداشتهای روزانه اش نوشته است که ویتا دختری عجیب و غریب است، او به پسرها علاقه نشان نمی دهد، و هیچ پسری هم جز هارولد از او خوشش نیامده است. مادر ویتا فکر می کرد هارولد پسر خوبی است و بایستی ویتا پیشنهاد او را بپذیرد.
همزمان رزاموند با اجبار خانواده اش نامزد کرد و شاید به این دلیل پس از آن وقتی هارولد برای بار سوم به ویتا پیشنهاد داد ویتا آن را پذیرفت. اما خواست کسی از نامزدی آنها باخبر نشود. رزاموند که در برابر خانواده اش مقاومت نموده و نامزدی خودش را به هم زده بود کمی غیرتی شده بود اما زیاد اهمیت نمی داد چون نامزدی ویتا و هارولد بسیار مبهم بود و او می دانست که اگر چه ویتا به هارولد علاقه دارد اما با شور و اشتیاق به خود او عشق می ورزد.
ویتا، هارولد و رزاموند با هم به ایتالیا رفتند. در آنجا ویتا و رزاموند بیشتر وقتشان را با هم می گذراندند و به هارولد توجهی نداشتند. هارولد پی برد رابطه ویتا و رزاموند بالاتر از یک دوستی معمولی است ولی چیزی نگفت تا آنکه ویتا از او خواست آنها را تنها بگذارد! و هارولد هم پذیرفت! هارولد به قسطنطینیه برگشت. او در سفارت بریتانیا مشغول بود و مرتب به ویتا نامه می نوشت، نامه های ویتا مختصرتر و سردتر می شدند. غالب اوقات به نامه های هارولد پاسخ نمی داد. هارولد در نامه هایش التماس می کرد که حداقل وقتی رزاموند حمام است یا استراحت می کند ویتا چند سطری برایش نامه بنویسد.
آیا هارولد می توانست حدس بزند رابطه ویتا و رزاموند چیست؟ او از همجنسگرایی چقدر می دانست؟ منتظر قسمت پنجم باشید…
شرح تصویر: از راست به چپ، رزاموند، ویتا و هارولد. این عکس مربوط به زمان نامزدی ویتا و هارولد نیکولسون می باشد. رابطه صمیمی ویتا با رزاموند و سردی رابطه اش با هارولد در این عکس مشهود است. چهره هارولد نشان می دهد از این وضعیت ناراضی است. بایستی توجه داشت ویتا بی هیچ اجباری از طرف خانواده و…، هارولد را پذیرفت و با وجود نامزدی با او، به رابطه اش با رزاموند ادامه داد. بسیاری از سافویی ها که نمی توانند گرایش خودشان را بپذیرند مشابه این را تجربه می کنند، یعنی یک ازدواج یا رابطه سرد (بدون اجبار و با رضایت شخصی) با یک مرد و به موازات آن صمیمیت با یک دوست دختر.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.