تجربه های تلخ و شیرین از آشکارسازی
آشكارسازى!
نميدونم چرا وقتى اين كلمه را ميشنوم ياد روزى مي افتم كه با پارتنرم پيش كسى براى مشاوره رفته بوديم؛ وقتى داشت ميپرسيد كه چه كسايى از اطرافيانمون راجع به گرايشمون ميدونند من گفتم تقريباً همه ى دوستاى نزديكم ميدونند! نگاهش پر از علامت تعجب بود.
آشكارسازى اونم براى ما تو ايران اصلن كار راحتى نيست. ترسناكه. اما من ترسم ريخت. اولين كسى كه وقتى راجع به گرايشم مطمئن شدم باهاش صحبت كردم همون كسى بود كه اولين احساس عميق عاطفى رو بهش داشتم، البته اون شخص خودش از قبل متوجه شده بود و جرقه به تحقيق افتادن رو تو سرم انداخته بود. (ايشون دگرجنسگراست و از روز آشناييم تا روزى كه آشكارسازى كردم هشت سال طول كشيد).
نفر دوم صميمي ترين دوستم بود، اونم خوشبختانه موفقيت آميز بود و باعث شد تا همين الآن هميشه كنارم باشه و راحت بتونم باهاش در مورد خودم چيزى كه هستم با همه ى احساساتم صحبت كنم. و هميشه حتا به من مشورت ميده.
تو اين چند سالى كه خودم رو شناختم به اكثرِ كسايى كه به نحوى باهاشون صميمى شدم راجع به گرايشم گفتم. از اين خيلى ها چند نفرشون هميشه حمايتم كردن. يكى دو نفرشون تلاششون رو ميكنند اما خب گاهى حرف هايى ميزنند كه برام ناراحت كننده است . نميدونم كوتاهى از منه كه براى آگاه كردنشون بيشتر تلاش نكردم يا مشكل از آموزه هاى غلط جامعه است كه تو مغزشون حك شده.
اما تجربه تلخم از آشكارسازى مربوط به آشكارسازى براى يكى از دوستان نسبتاََ صميمى ام بود. در عين اينكه با هم زياد وقت ميگذرونديم و از خيلى چيزا با هم حرف ميزديم اما گاهى اختلاف نظرهاى فاحشى داشتيم. يك بار تو يه بحث سر يه موضوعِ مسخره وقتى ديگه حرفى نداشت متوصل شد به فحش و در ادامه اين جمله ها: برو لز جون برو تو كه تكليفت معلومه!
برو ال ورد (اشاره بهL world) برو تو كه همه اش بين دخترهايى چى ميدونى؟
با اين وضعیت ديگه هرچى هم بگى بلاكي و ميرى تو باقاليا!
و بعد لزبين بودن من شد دليلى براى اينكه رابطه اش رو با من قطع كنه و از همه جا بلاك بشم و از همه بدتر وسيله اى براى تهديد . خيلى تجربه ى بدى بود تا چند روز نميتونستم دست از گريه بردارم به خاطر اين برخوردش و هنوز ميترسم از اين كه جايى اتفاقى ببينمش.
اما فكر ميكنم نهايتاً با گفتنم حمايت چند نفر رو به دست آوردم، حداقل اش اينه كه چند نفرى هستن كه بتونم با خيال راحت باهاشون بدون نقاب حرف بزنم، هرچند كار اون دوستم تجربه ى بدى بود اما تا الان غير از اون كسى منو بازخواست نكرده ( يا به كسى نگفته، يا گفته و كسى مثل اون فكر و برخورد نكرده، ولى يه ترسى هميشه همرامه).
تجربه هام تو آشكارسازى بهم ميگه گاهى اوضاع اونقدر كه ما فكر ميكنيم بد نيست. كافيه انتخاب درست باشه بعد ديگه بايد ترس رو گذاشت كنار.
هرچند من هنوز جرأت نكردم به خانواده ام حرفى بزنم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.