لیسلی فینبرگ (۱۹۴۹ـ۲۰۱۴)
لیسلی فینبرگ که تحت عناوینی چون سفیدپوست ضدنژادپرستی، یهودی سکولار، ترنس، لزبین، و کمونیست انقلابی متعلق به طبقهی کارگر شناخته میشود روز پانزدهم نوامبر درگذشت. او که از ترکیبی از بیماریهای متعددی چون عفونتهای ناشی از گزش کنه، بیماری لایم، بابیسیوس و دردهای روماتیسمی رنج میبرد، پس از سالها بیماری جان خود را از دست داد. فینبرگ در خانهاش در سیراکوس نیویورک درگذشت و مینی بروس پرات که از بیست و دو سال پیش پارتنر او بود هنگام مرگش در کنار او بود. آخرین جملهی فینبرگ پیش از مرگ این بود: «من را به عنوان یک کمونیست انقلابی به خاطر بسپار.»
فینبرگ نخستین نظریهپردازی بود که خوانشی مارکسیستی از مفهوم “آزادی جنسیتی” به دست داد و عمیقا بر فرهنگ عامه، پژوهشهای آکادمیک و سازماندهی سیاسی تاثیر گذاشت. نوشتههای تاریخی و نظری او به شکلی گسترده جمعآوری شده و در آمریکا و حلقههای آکادمیک بینالمللی تدریس میشوند. تاثیر او بر فرهگ توده ابتدا از طریق رمان اولاش، استون بوچ بلوز اتفاق افتاد که به طور گستردهای در داخل و خارج از آمریکا به عنوان اثری پیشگامانه دربارهی پیچیدگیهای جنسیتی شناخته شد. این کتاب که صدها هزار نسخه از آن به فروش رفت، در داخل زندانها هم دست به دست میشد و به زبانهای چینی، هلندی، آلمانی، ایتالیایی، اسلوونیایی، ترکی و عبری ترجمه گردید (درآمد نسخهی عبری کتاب به اسوات، یعنی لزبینهای فلسطینی اختصاص داده شد).
او در اواخر زندگیاش تصریح کرد که “من هرگز به دنبال یافتن هویت یا حتی لفظی مشترک که جنسیتهای سرکوبشده، بیانهای جنسیتی و یا گرایشهای جنسی را گرد هم آورد نبودهام” و افزود که به حق افراد، جوامع، گروهها و ملتهای تحت ستم برای تعیین سرنوشت خود باور دارد. فینبرگ که ترجیح میداد از ضمایر she/zie و her/hir در مورد خودش استفاده کند چنین عنوان میکرد: “برای من مهم است که کدام ضمایر به کار گرفته شوند، اما مردم با ضمیر اشتباه به من بیحرمتی میکنند و با ضمیر درست به من احترام میگذارند. مسالهی مهم آن است که آیا افراد این ضمایر را به شکلی ریاکارانه مورد استفاده قرار میدهند یا واقعا میکوشند احترامشان را ابراز کنند.”
فینبرگ روز اول سپتامبر سال 1949 در شهر کانزاس میسوری به دنیا آمد و در بوفالوی نیویورک در یک خانوادهی یهودی متعلق به طبقهی کارگر بزرگ شد. او در سن ۱۴ سالگی در یک فروشگاه علایم نمایش در یک فروشگاه محلی کاری شروع به کار کرد و کوشید مستقل شود. دیگر به کلاسهای دبیرستاناش نرفت و با این وجود دیپلماش را به طور رسمی دریافت کرد. در همین اثنا به زندگی اجتماعی گیبارهای بوفالو وارد شد. او خانوادهاش را که با گرایش جنسی و تعریف جنسیتیاش مخالف بودند ترک کرد و تا آخر عمر مدارکی قانونی به همراه داشت که تایید میکردند آنها خانوادهی او نیستند.
تبعیضهایی که به عنوان یک تراجنسی به فینبرگ تحمیل میشد یافتن شغلی ثابت را برای او ناممکن ساخته بود. او بیشتر سالهای زندگیاش را با شغلهای کمدرآمد و موقتی چون کار در کارخانهی لولهی پیویسی، صحافی کتاب، نظافت کارگوهای کشتی، ظرفشویی، ترجمهی زبان اشاره، و ثبت اطلاعات پزشکی سر کرد.
فینبرگ در اوائل دههی دوم زندگیاش در تظاهراتی که برای حق سرزمین فلسطینیها و حق آنها برای تعیین سرنوشتشان برگزار شده بود با افرادی از “حزب کارگران جهان” ملاقات کرد. چندی بعد با تاسیس شعبهی بوفالوی حزب کارگران جهان به این حزب ملحق شد. او پس از نقل مکان به نیویورک سالها در کمپینهای بزرگ و متعددی که توسط حزب سازماندهی میشدند مشارکت نمود. از جملهی اینها میشود به تجمعهای ضدجنگ یا کارگری اشاره کرد. او در سالهای ۱۹۸۳-۱۹۸۴ جنبشی ملی دربارهی ایدز به عنوان نوعی اپیدمیِ انکار شده به راه انداخت. در دسامبر ۱۹۷۴ هم یکی از مدیران اصلی تظاهرات علیه نژادپرستی بود؛ کمپینی برای مبارزه با حملات برتریجویانهی سفیدها به کودکان و بزرگسالان آمریکایی آفریقاییتبار. او همچنین هدایت گروهی ده نفره از لزبینها را که برخی از آنها اهل جنوب بوستون بودند برعهده گرفت تا یک شب کامل به “پاکسازی” بپردازند؛ هدف از این برنامهی شبانه، پوشاندن و پاک کردن علائم نژادپرستانه از خیابانهای جنوب بوستون بود.
فینبرگ یکی از سازماندهندگان بسیج 1988 آتلانتا بود که با تظاهرات در خیابان مارتین لوتر کینگ در روز امالکی، برتری نژادی سفید گروه کوکلوکسکلان را به چالش کشیدند. زمانی که فعالیت گروههای ضد کورتاژ در بوفالو در سال ۱۹۹۲ و بار دیگر در سالهای ۱۹۹۸ـ۱۹۹۹ و با قتل دکتر برنارد سلپیان کاهش یافت، فینبرگ همکاری خود را با اتحادیهی بوفالو از سر گرفت؛ اتحادیهای که بارها و کلابهای الجیبیتیکیو را با روشهای دفاع از خود آشنا میکرد و کلینیکهای زنان را سازماندهی مینمود.
فینبرگ از سال 1974 روزنامهنگار نشریهی “دبلیو دبلیو” بود، به مدت پانزده سال ویراستاری صفحهی زندانیان سیاسی روزنامهی “کارگران جهان” را بر عهده داشت و در سال ۱۹۹۵ به مدیریت بخش ویراستاری رسید. او از اعضای “کمیتهی ملی حزب” بود.
از سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۸ نوشتههای فینبرگ در مورد رابطهی میان سوسیالیسم و تاریخ الجیبیتی، با عنوان «بنفش کمرنگ و قرمز»، در مجموعهای صد و بیست قسمتی در روزنامهی کارگران جهان منتشر شد. کتاب اخیر او، همبستگی رنگینکمانی در دفاع از کوبا، گلچینی ویرایششده از همین نوشتهها بود. فینبرگ چند کتاب غیرداستانی دیگر منتشر کرده است، دلاوران تراجنسیتی: تاریخسازی و آزادی ترنس: فراتر از صورتی و آبی، و همچنین رمان دوم رویاهای دراگ کینگ*.
فینبرگ به خاطر فعالیت در زمینهی عدالت اجتماعی و تراجنسیتی دکترای افتخاری مدرسهی استارکینگ را کسب نمود و جوایز متعدد دیگری از جمله جایزهی ادبی لامبادا و جایزهی کتاب لزبین و گی انجمن کتابخانهی آمریکایی را دریافت کرد. در طول مدتی که بیماریاش به او اجازهی خواندن، نوشتن یا حرف زدن نمیداد از طریق هنر به تعاملاتش ادامه داد. اولین باری که دوربین به دست گرفت هزاران عکس در فلیکر منتشر نمود؛ از جمله مستندی به نام «مجموعهی نمایش» از محلهاش هاولیگرین که تماما از پشت پنجرهی آپارتماناش عکاسی شده است.
در سال ۲۰۰۸، بیماری لایم و شبهعفونتهای گزش کنه در فینبرگ تشخیص داده شد. او نخست در اوایل دههی۱۹۷۰ یعنی زمانی که اطلاعات بسیار ناقصی دربارهی این بیماریها وجود داشت مبتلا شده بود و تنها در شش سال آخر عمرش در پروسهی درمان این بیماریها قرار گرفت. او میگفت: «تجربهی من در مرکز مراقبت آیالایدیاس نشان میدهد که برای بهبودی افرادی که هنوز در مراحل اولیهی بیماری هستند امید زیادی وجود دارد.»
فینبرگ بحران حاکم بر وضعیت سلامتیاش را به «تعصب، تبعیض و نبود دانش» نسبت میداد ـ تبعیض شدید نسبت به هویت تراجنسیتی فینبرگ، دسترسی او را به مراقبتهای بهداشتی به شدت دشوار ساخته بود. از سوی دیگر، نارساییهایی علمی در نتیجهی محدودیتهای اعمالشده توسط مراجع پزشکی، پژوهش دربارهی لایم و شبهعفونتهای آن را مشکل میکرد. فینبرگ در وبلاگ «تلفات یک جنگِ اعلامنشده» به شکل آنلاین در مورد این مسائل مینوشت.
فینبرگ در روزهای آخر زندگیاش مشغول آماده کردن نسخهای برای بیستمین سالگرد کتاب “استون بوچ بلوز” بود. چند روز قبل از مرگ نسخهای برای دسترسی رایگان، خواندن و بارگذاری آنلاین آماده کرد. نسخهی آنلاین علاوه بر متن رمان شامل یک اسلایدشو به نام «همبستگی چیزی شبیه این است» هم بود؛ مستندی در مورد سازماندهی کمپین آزادی کهکه مکدانلد، ترنسزن جوان اهل میناپولیس که به خاطر دفاع از خود در برابر یک مهاجم سفیدپوست نئونازی زندانی شده بود. نسخهی جدید به مکدانلد اهدا شد. در حال حاضر گروهی از دوستان فینبرگ میکوشند تا آخرین آثار هنری و نوشتاری او را به صورت آنلاین در سایت* منتشر کنند.
مینی بروس پرات، همسر فینبرگ که فعال اجتماعی، شاعر و نویسندهی کتاب “جنایت علیه طبیعت” است، به عنوان یک مادر لزبین ممکن است حق حفاظت پسرهایش را از دست بدهد. فینبرگ و پرات نخستین بار در سال ۱۹۹۲ و در زمانی که فینبرگ برای ارائهی پژوهش تراجنسیتی خود در کنفرانسی به سرپرستی شعبهی محلی کارگران جهان در واشنگتن شرکت کرده بود ملاقات کردند. آنها بعد از مدتی رابطهی راه دور خانهی مشترکشان را در شهر جرسی ساختند و برای حفاظت از رابطهشان در سال ۲۰۰۴ وارد رابطهی پارتنرشیپ شدند و سال ۲۰۰۶ پارتنرشیپ خود را ثبت نمودند. سپس در سال ۲۰۱۱ طی مراسمی مدنی در ماساچوست و ایالت نیویورک ازدواج کردند.
فینبرگ تاکید میکرد که مقامات دولتی حق ندارند تعیین کنند چه کسانی عزیز او هستند یا نیستند. او با استناد به این جملهی مارکس که “ارزش مبادلاتی عشق، عشق است”، استدلال میکرد که خودش خانوادهاش را انتخاب و تعریف میکند.
فینبرگ در کنار پرات و خانوادهی بزرگی که خود اختیار کرده بود به راهش ادامه داد، همانگونه که دوستان، فعالان و رفقای بسیاری در سرتاسر جهان علیه سرکوب و برای تحقق آزادی مبارزه میکنند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.