عشقی که آسان نیست
عاشقی است دیگر، ایران و خارج و جوان و پیر نمیشناسد. نشانههایش همیشه یکجور است؛ خواستن کسی بدون حد و اندازه، تپیدن دل و سرخ شدن، میل زیاد به بوسیدن و بغل کردنش، گذراندن همۀ لحظهها با او. چه فرقی میکند زن باشی یا مرد، یا عاشق چه کسی شده باشی؟ یک روز، یک لحظه، یک جا کشفش میکنی و حالت تازهای از خودت را میشناسی. عشق در یک نگاه اتفاق افتاده، درست در همان لحظهای که حواست نبوده و حواسش نبوده. شاید این را چند ماه بعد یا حتی چند سال بعد بفهمی، اما حتماً لحظۀ باشکوهی بر تو گذشته؛ لحظۀ عاشق شدن.
نشانههای عاشقی، زود خودشان را رو میکنند، از حالت نگاه و زل زدن به معشوق؛ جهانی از حالت خبر میشود. اما… اما راست میگوید “کریستین بوبن” که “عشق دیگران همیشه به نظر ما عجیب میآید.” عاشقی با تمام همهگیری و عادی بودنش، به چشم دیگران عجیب است و برای کسانی که عشق را تنها در میان زن و مرد به رسمیت میشناسند، عشق همجنسخواهانه، از بقیه عجیبتر است.
برای آنها اما عشق، یک اتفاق ساده و طبیعی است. ۱۱ سال است همدیگر را میشناسند و چهار سال است که رابطهشان جدیتر شده. از این مدت ۱۸ ماه را در خارج از ایران، در ترکیه و در انتظار سفر به مقصد نهایی گذراندهاند. چهار سال است که رسماً عاشقاند.
صفحۀ فیسبوک، پنجرهای است که بیواهمه به روی عشقشان گشودهاند. هنوز از بودن خودشان “پردهگشایی” نکردهاند؛ همان به اصطلاح “کامینگ اوت” یا اعلام گرایش جنسی. میگویند شاید در راهپیمایی امسال همجنسگرایان این کار را بکنند. اما چیزی هم برای آشکار کردن نمانده؛ عکسهایشان دست در دست هم، اینجا و آنجا، شب و روز، در تاریکی و روشنی، یک داستان عاشقانۀ معمولی را روایت میکند؛ قصۀ عشق دو زن.
عاشق ۱۵ ساله
نازنین که متولد سال ۱۳۶۵ است، زمانی نه چندان دور خودش را متفاوت با بقیه احساس میکرد. میگوید: “حس میکردم کمی متفاوتم. از نظر تیپ و رفتار با بقیه فرق داشتم. اما چیز بیشتری نمیدانستم و خیلی عادی زندگی میکردم. بزرگتر که شدم، فهمیدم همجنسگرا هستم. ۲۰ سالم بود که این موضوع را فهمیدم. آن اوایل با واژۀ لزبین هم مشکل داشتم. تازه وقتی آمدم ترکیه، فهمیدم لزبین یعنی چه. در ایران فکر میکردم حتما باید مرد باشم. از داخل به ماجرا نگاه میکردم و به عمق موضوع پی نبرده بودم.”
او فکر میکند که اگر در ایران میماند، ممکن بود تن به عمل تغییر جنسیت بدهد: “اطلاعاتم کم بود. اینجا به شناخت بیشتری از خودم رسیدم. الان از زن بودنم خیلی راضیام و افتخار میکنم.”
نازنین ۱۵ ساله بود که هلیا را دید: “زیبا، خوشپوش، خوشاندام. همانجوری که من دوست داشتم یک زن باشد. از همان اول ازش خوشم آمد. از نظر اخلاقی که نمیشناختمش. همان داستان عاشقی در یک نگاه…. خیلی بیپروا بودم. به یکی گفتم ازش خوشم آمده و شمارهام را از طریق او به هلیا دادم. بزنگاه رابطۀ عاشقانۀ ما همان وقت بود.”
معیارهایش را برای رابطه سانسور نمیکند. میگوید: “به زیبایی ظاهری اهمیت میدهم، به قد و قامت و اخلاق، به تحصیلات و خانواده. هلیا همۀ اینها را با هم داشت اما اولین چیز خوشگلیاش بود. به عنوان یک دختر ۲۲ ساله برای من خیلی جذاب بود. وقتی وارد رابطۀ جدیتر شدیم، فهمیدم چیزهای بیشتری در او میتوانم ببینم.”
مثل الان که عشقش سرریز میشود و از چشمهایش بیرون میریزد، آن موقع هم در ابراز عشق خودسانسوری نکرد: “اصلاً به این فکر نکردم که هلیا ممکن است ازدواج کرده باشد یا اصلا همجنسگرا نباشد.”
“پا پس نکشیدم”
آن زمان هلیا مربی بسکتبال بود؛ بیست و یکی دوساله. دانشجوی تربیت بدنی. گرچه نازنین در یک نگاه عاشقش شد اما برای هلیا داستان کمی بیشتر طول کشید: “احساس نازنین آن موقع کمی بچهگانهتر بود. ولی خب بعدها، رفت و آمدمان که بیشتر شد، ارتباط و آشنایی بیشتر باعث شد احساس من هم عمیقتر شود.”
او اولین شریک زندگی نازنین است و در سال ۱۳۵۸ به دنیا آمده. هلیا هم از نوجوانی گرایش خود را به همجنسانش احساس کرده است: “از دوران راهنمایی میدیدم که به همجنس خودم گرایش دارم. اما بعدها و در دبیرستان با واژۀ همجنسگرا آشنا شدم. زمانی سعی کردم با پسرها دوست شوم، اما برایم مشکل بود.”
هلیا وقتی با ابراز عشق نازنین مواجه میشود، پا پس نمیکشد: “قبول کردم و چند بار رفتیم بیرون.” او در درجۀ اول از بیپروایی نازنین خوشش آمده: “اینکه در آن سن و سال توانست حرفش را بزند، برای من خیلی جذاب بود. از جسارتش خوشم آمد.”
نمایی از فیلم سوئدی “مرا ببوس”
نازنین یادش هست که هلیا هم به احساس او پاسخ مثبت داده: “هیچ رفتار نامعقولی ازش ندیدم. حتی حس عاشقانه از سمتش میدیدم. احساس کردم دوستم دارد. هر چند در چهار سال اخیر علاقهاش به من بیشتر شده اما وقتی دربارۀ گذشته حرف میزنیم میگوید همیشه دوستم داشته است.”
هلیا اما هرگز روی احساسش سرپوش نگذاشته و همجنسگرا بودن خود را پذیرفته است: “همیشه به خودم حق میدادم و هرگز فکر نمیکردم کس دیگری در دنیا مثل من نیست. خلاف بعضیها که در دوران دبیرستان و دانشگاه برایشان قابل هضم نبود، من این موضوع را کاملاً طبیعی میدانستم.”
در داخل ایران کسانی که از گرایش جنسی آنها چیزی نمیدانستند آنها را تنها دوستانی صمیمی میدیدند. بعضیها هم تفسیرهای شخصی خود را از ماجرا داشتند. نازنین میگوید: “تفاوت سنی ما الان محسوس نیست اما قبلاً بیشتر مشخص بود. خیلی از دوستانمان فکر میکردند من بچهام و هلیا نسبت به من حس دلسوزی دارد.”
با این حال نازنین میگوید که برخورد غیر متعارفی از اطرافیان نزدیک و دوستانش ندیده اما از طرف جامعه و افراد غریبهتر چرا: “یکی از دلایلی که از ایران خارج شدیم همین مشکلات بود. پذیرفته نشدن در جامعه، دیدگاههای نامناسب. همین که دست هم را در خیابان میگرفتیم ممکن بود بابتش حرف بشنویم.”
هلیا فکر میکند که مادرش از گرایش او خبر دارد: “مادرم میداند، هرچند با هم مستقیم صحبت نکردهایم. مادرم هم عضو فیسبوک است. عکسها و نوشتههایمان را میبیند.”
نازنین اما هنوز برای بیان گرایش و علاقهاش احتیاط میکند: “با اینکه از ایران خارج شدهام هنوز خانوادهام نمیدانند همجنسگرا هستم. البته شاید هم بدانند اما به روی هم نمیآوریم. فقط یکی از برادرهایم ماجرا را میداند. مادرم فکر میکند هلیا دوست خیلی صمیمی من است، اما فکر نمیکند پارتنر من است.”
نداشتن امنیت، مشکلات سیاسی و آزار دیدن از نابرابری زن و مرد در جامعه، زندگی آنها را در ایران دشوار کرده بود. اما بیشتر از هر چیز، میل به با هم بودن آنها را به انتخاب این راه سخت واداشت.
“عاشقان هرگز تنها نبودهاند”
در توصیف رابطۀ عاشقانۀ زوجهای همجنسگرا، این روزها نوشتههای زیادی میشود خواند. تصویر عشق آنها در فیلمها و ویدئوکلیپها هم بیشتر از گذشته دیده میشود. اما خود زوجهای همجنسگرا معتقدند این تصاویر هنوز با واقعیت رابطۀ آنها فاصله دارد و درگیر کلیشه و تکرار و خطاست.
خیلی از این تصاویر از تعریف رایج رابطه و عشق بین زن و مرد الهام گرفتهاند، اما نازنین فکر میکند بین عشق آنها با عشق زوجهای دیگر تفاوتهایی هست؛ یکی اینکه به نظر او زنها قدرت عاشقیشان بیشتر است: “عشق برای یک زن یک موضوع جدی است. اگر زنها را با مردها مقایسه کنیم، شاید قدرت احساسات عاشقانۀ زنان بیشتر باشد. مثلاً در خانوادۀ خودم، من فکر میکنم مادرم عاشقتر است. البته این را به صورت مطلق نمیگویم. تنها حس میکنم احساسات عاشقانۀ من به عنوان یک زن، در کنار یک زن دیگر دو برابر میشود. هم من عشق بیشتری میگیرم، هم شریکم.”
هلیا میگوید: “از نظر میزان عشق و علاقه، رابطۀ ما هیچ فرقی با رابطههای عاشقانۀ دیگر ندارد. اما میتوانم بگویم که گاهی عمیقتر است. دو زن احساسات عمیقتر و لطیفتری دارند و کنار هم میتوانند رابطۀ عاشقانهتری داشته باشند. من فکر میکنم رابطۀ ما بعدها ممکن است عمیقتر هم بشود.”
نازنین میگوید: “همیشه با هم دعوا داریم که کدام عاشقتریم. هیچ وقت هم نمیتوانیم به هم ثابت کنیم.” اما آنها همیشه سر میزان عاشقی با هم دعوا نمیکنند. مثل هر زوج عاشقی، احساساتشان فرازوفرود دارد و گاهی هم اختلافهایشان از مسائل روزمره زندگی آغاز میشود. هرچه باشد زندگی آنها در این سالها آسان نبوده است. هلیا میگوید وضعیت پناهندگی که آنها در سالهای اخیر تجربه کردهاند برایشان بسیار سخت بوده؛ فشار اجتماعی زندگی در یک شهر کوچک مذهبی، مشکلات مالی و دوری از خانواده، عشق را کمرنگ میکند. جو و شرایط باعث شده که آنها کمتر فرصت تبادل احساسات عاشقانه را داشته باشند.
نازنین این نکته را تذکر میدهد که: “خلاف اینکه فکر میکنند در رابطۀ همجنسگرایی بین زنها، یکی نقش مرد را بازی میکند، میخواهم بگویم که لزوماً اینطور نیست. اگر اینطور بود هلیا میتوانست با یک مرد ازدواج کند. درست است که ظاهر من کمی پسرانه به نظر میرسد اما واکنشهای عاطفی من شدیدتر است و در عوض هلیا هم طور دیگری حمایت خود را از من نشان میدهد.”
آنها از رفتارهای ناهنجار مردم خاطرات زیادی دارند. اینطور مواقع این هلیاست که وارد عمل میشود. نازنین تعریف میکند: “یک بار با تعدادی از دوستانمان رفتیم شهربازی. آقایی کنار من نشست و ناگهان دست زد به جایی از بدن من. اتفاقاً دستگاه هم قفل شده بود و پایین نمیآمد. هلیا که پایین ایستاده بود احساس کرد که آن بالا اتفاقی برای من افتاده. وقتی بالاخره دستگاه پایین آمد، زنجیر جلوی در را پاره کرد و میخواست برای حمایت من با آن مرد درگیر شود.”
نازنین و هلیا به یک ویژگی دیگر هم در رابطهشان اشاره میکنند: وفاداری. آنها معتقدند وقتی رابطۀ عاشقانهای بین دو همجنس شکل میگیرد، کمتر به هم خیانت میکنند. به نظر آنها تفاهم زوجهای همجنسگرا بیشتر است و سازگاری بیشتری دارند.
روزهای پیش رو برای آنها چشماندازی است از یک پل که قرار است با عبور از آن بیشتر به هم بپیوندند. نازنین میگوید: “فکر میکنم در آینده آرامش بیشتری خواهیم داشت. ما سختیها را تحمل کردیم تا به هدف مشترکی برسیم و همین عمق رابطۀ ما را نشان میدهد.”
و هلیا فکر میکند: “یک رابطۀ عاشقانه باید حس آرامش و امنیت و اعتماد داشته باشد. من این احساس را دارم.”
“عشق آسان نیست/ اما عاشقان هرگز تنها نبودهاند/ زندگیمان/ زیر پوتینهای چند ماًمور/ به زیبایی ارس پیش میرود/ و به گستردگی دریای خزر آرام میبخشد.”
این شعر را ۱۸ می۲۰۱۱، نازنین برای هلیا در فیسبوکش نوشته است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.