از اهالی لزبوس / شمارهی نخست
سافوی لزبوس
Sappho
ویتا عثمانی
سافو در قرن هفتم پیش از میلاد در بخش ایرسوس (Eresos) از جزیرهی لزبوس یونان زاده شد. او به خانوادهای اشرافی تعلق داشت که بهدلیل شورشهای سیاسی، بعدها به سیسیلی تبعید شدند.
سافو در زمان خود بهعنوان بزرگترین شاعر غنایی شناخته شده بود. افلاطون او را دهمین الههی هنر نامید، زیرا در یونان قدیم، به نه ایزدبانوی هنر اعتقاد داشتند. سقراط او را سافوی زیبارو میخواند و زیبایی شعر او را همراه با زیبایی ظاهرش میستود. تصویر و نام سافو در کنار آفرودیت بر برخی سکهها و گلدانهای باقیمانده از سدهی ششم پیش از میلاد مشاهده میشود و نشانههای دیگر وجود دارد که حاکی از شهرت سافو در زمان حیاتش است که این شهرت، از یونان بسیار فراتر رفته است، آنچونانکه اشعار او در مناسبتهای مختلف در سرزمینهای دیگر، از جمله مصر و بابل دکلمه میشدهاند.
سافو خود برای اشعاری که میسرود، ملودی میساخت و در نواختن بربط و چنگ مهارت داشت. بدون شک، او بزرگترین ترانهسرای عصر خود بوده است. او آموزشگاه آواز، موسیقی و رقص داشت و پایهگذار مکتبی در ستایش آفرودیت، تحت عنوان تیاسوس بود.
آنچه مایهی تاسف است این است که امروزه از شعرهای فراوان او که در یونان قدیم بالغ بر نه مجلد بودهاند و در کتابخانههای معروف، نسخههای آن موجود بودهاند، تنها اندکی باقی مانده است. درواقع تنها یک شعر از شعرهای سافو بهطور کامل موجود است، شعری زیبا و مانند غالب شعرهای سافو همجنسخواهانه. این شعر، سرودی روحانی، تقدیم به آفرودیت است که در آن، از این الهه میخواهد دل دختری را که خیلی دوستش دارد، به دست آورد.
او در شعرهایش از بیش از ده زن نام برده است، گروهی اعتقاد دارند، زنان نامبردهی او، از شاگردانش بودهاند که با هم مراسم رقص در ستایش آفرودیت را برگزار میکردند، ولی مضمون شعرها بهوضوح دلالت بر رابطهی همجنسگرایانه با آنها دارد و حتا اگر شاگردان او بوده باشند، در شعرها، اثری از رابطهی استادی و شاگردی نیست.
هنگام مطالعهی زندگی و دوران زیست سافو، بایستی به این نکته توجه داشت که در گذر زمان، حوادث زندگی سافو با افسانه درآمیخته است. هنوز برسر وقایع بسیاری تردید وجود دارد. یکی از این وقایع، ازدواج سافو با تاجری به نام کرکولاس (Kerkolas) و یا کرکیلاس (Kerkylas) است. حاصل این ازدواج، دختری به نام کلهئیس (Kleis) است. گروهی حتا در وجود این دختر نیز تردید کردهاند، اما سافو خود در شعری میگوید: «دختری دارم به نام کلهئیس…» این در حالی است که در هیچکدام از شعرهای باقیمانده به ازدواجش و یا همسرش و یا به هیچ مرد دیگری اشارهای نشده است. شاید واقعن سافو هیچگاه ازدواج نکرده است و آن کلهئیسی که در شعرش مورد خطاب قرار میگیرد، دختر واقعی او نیست.
یکی از افسانههای مشهور در مورد سافو، خودکشی او است. ریشهی این افسانه به قرن چهارم پیش از میلاد برمیگردد. در آن دوره، داستانهایی پیرامون او ساخته شد. او را روسپی نامیدند، از زشترویی او نوشتند و اینکه سرانجام بهخاطر عشقش نسبت به فائون دریانورد، خود را از صخرهای به پایین پرت کرده است. یکی در مورد او نوشت: «سافو نقص جسمانی داشت، مانند بلبلی با بالهای ازشکلافتاده و تنی کوچک.» اویدیوس او را سیاهپوست نامید. البته باید به خاطر داشت که سافو به لزبوس تعلق داشت که در ناحیهی آسیای صغیر قرار دارد و مردمان آن در مقایسه با نژاد درشت و بلوند یونانی، کوچکاندام و تیرهپوست به حساب میآیند. سافو خود در شعری میگوید که، دستانش به آسمان نمیرسند زیرا که کوچک است، اما سوال اینجا ست که در این شعر، کوچکی جسم مد نظر او ست، یا خود را در قیاس با هستی عظیم، کوچک و ناچیز میشمرد؟
مردان آن عصر، برای خوارشمردن او به این افسانهها اکتفا نکردند، در سدهی چهارم پیش از میلاد، کمدینویسان زیادی شخصیت و شعر او را به سخره گرفتند. آنها نمیتوانستند بپذیرند زنی بتواند احساساتش را بهوضوح بیان کند، آنها زبان شعر او را زبان روسپیان نامیدند، او را بهعنوان یک همجنسگرا ناچیز شمردند. جامعهی مردمحور آتن، زن را از اجتماع دور نگاه میداشت، با چونین طرز فکری، شهرت و هنر سافو تهدیدی برای شخصیت قدرتمند مرد بود.
پس از آن، با گسترش مسیحیت و قدرتیافتن کلیسا، محکومیت سافو و تلاش در محو آثار و نام او، بهطور جدیای آغاز شد. در سال 38 میلادی اسقف ِکنستانتینوپل (قسطنطنیه) دستور داد تا تمام آثار سافو را بسوزانند، و این دستور اجرا شد.
در سال 391، مسیحیان کلیهی آثار کلاسیک کتابخانهی اسکندریه را به آتش کشیدند که در زمرهی آنها آثار سافو نیز موجود بود و در سال 1370 میلادی، پاپ گرگوریوس هفتم دستور داد تا تمام نسخههای باقی مانده از آثار سافو در رم و قسطنطنیه را بسوزانند. این نشان میدهد که هنوز تا آنزمان نسخههایی از شعرهای سافو در رم شرقی و غربی موجود بوده است. در چهارمین مرحله از جنگهای صلیبی، که در سال 1420 اتفاق افتاد، قسطنطنیه را غارت کردند، ولی پس از پیروزی عثمانیها در سال 1453، ترکان دوباره بخشی از آن را پس گرفتند، بنابراین این گمان میرود که هنوز بخشهایی از آثار سافو در ترکیه موجود باشد، ولی گمان قوی تر آن است که هنوز در بایگانیهای کتابخانهی واتیکان، دستکم نسخهای کامل از نوشتههای سافو نگهداری شود، بهعنوان سندی از شعر گناهآمیز و شخصیت کافر سرایندهی آن. نمیتوان باور داشت که واتیکان تمام آثار کفرآمیز و گمراهکننده را محو ساخته باشد. کلیساها و نهاذهای دیگر مذهبی، اسناد گناهکارانه را نیز نگاه میدارند. کتابداران کتاب مخالف را نمیسوزانند، بلکه پنهانش میکنند.
سافو و اشعارش، بهجز این دشمنان رسمی، قربانی سقوط دانش در قرون وسطا و گذر زمان و حوادث طبیعی نیز شدهاند. آنچه از سافو یافت شده است پارهشعرها، واژهها و سطرهایی بوده است که توسط برخی نویسندگان رم و یونان حفظ شده بودند. در مصر، مجموعهی پانصد شعر از او را که روی پاپیروس نوشته شده بود یافتند، اما دیر شده بود و گذشت زمان و گرما، تاثیر خود را گذاشته بود، از آن میان، تنها شمار اندکی خوانا بودند و درنهایت آنچه در دست داریم، یک شعر کامل، همراه با تعداد اندکی پارهشعر در مقایسه با نسخهی کامل نوشتههای سافو است.
ولی با وجود تمام اینها، نام سافو جاودانه ماند، او در زمان خودش خیلی بیشتر شهرت داشت، و مورد احترام بود اما همانطور که در شعرش میگوید، نامش پس از مرگ نیز فراموش نشد. شاعران بسیاری چونین ادعایی داشتهاند ولی سافو آن را به اثبات رسانده است. او قدیمیترین لزبینی است که با وجود تمام تلاشهای مخالفان همجنسگرایی و دشمنان پیشرفت زنان، نامش باقی مانده است. او سرچشمهی الهام و شاعرانگی در زنان بسیاری از عصر حاضر بوده است که در آن میان، میتوان به «رنه ویوین» و «ایمی لاول» اشاره کرد.
اکنون او و نامش، نماد همجنسگرایی زنانه در سرتاسر دنیا است و همهی همجنسگرایان زن، همدیار او خوانده میشوند: لزبین یعنی اهل لزبوس.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.